یادم نمیآیدش که کدام روز بود از این روزها. مهم هم نیست لابد. فکر کنید یک سال قبل از این یکی دو ماه اینطرفتر یا آنطرفتر. یکی آمد و گفت سلام. من هم گفتم سلام. بعد رفتم و توی سپیدیه وبلاگش گم شد و به خودم گفتم که یک روزی میخوانمش. آنوقتها نمیدانستم یا نمیخواستم بدانم که این نوشتهها میشود گره بخورند به هم. میشود که یک لبخندی، چنگی، چسبی بیاید و ربط بدهد ساعتهایمان را. مردابگردمان کند. نمیدانستم که آوازهای دوستانه چه اندازه بلند میتواند باشد.
این دخترهی کمپیدا که تنها لذت من در اینست که شده روح وبلاگم بیشتر ازینها، بیشتر از این روزها و بیشتر از چند تا خط نوشته آمده و نوشته شده توی این وبلاگ. حالا من به صراحت همهی کلامهای دوستانهمان و آن شال نارنجیاش و روز اول گشتنمان که گم شدیم حتی از فرط حرفهای همهچیزی، و آوازهایی که سر دادیم وسط آن بلوار و مانیفیستی که تو قرار شد بنویسیش به افتخار مایکل جکسون، به نزدیکی آن روز که داشتم دق میکردم و گفتی ادای نیهیلیستها را در نیاورم، یا همان روزی که عینکت را گم کردی، یا همین چند ماه پیش و گیرهای سه پیچ من به تو و طفره رفتنهای بیهیچنتیجهاییت، به آسانی و سادگی همهی این خاطرات یک ساله. به بلند بودن عمق این یک سال دوستیمان میگویم که باورم هم نبود که این اندازه بشود دوست داشت و دوست بود و دوستی کرد با آدمی مثل تو که بوده از ده سال پیش تا حالا توی این ذهن وامانده و فحش میخورده هر سال به مناسبات فیزیکیاش. مثل تو که فوت میکند توی آبمیوهاش. مثل تو که میرود و ناپدید میشود و انقدر خر! است؛ آن هم با یک علامت تعجب بزرگ. سنجاقکی که شده یکی از خالهای کفشدوزکی این روزهای من، لابد هم یادش میرود که این ور مرداب یک موجود قرمز خالداری دارد برایش نامه مینویسد و دارد فکر میکند که تولدش را چطور تبریک بگوید. با همهی اعتراضهای بیهیچ دلیلیام به اندازهی همهی بودنهای مجازی و واقعی دوست داشتنیای سنجی و من ممنونم. برای بودنت، دوستیات و این اندازه صمیمیتی که هست لابهلای فحشهای بدون پرستیژمان. اینجا و در محضر همهی وبلاگنویسان تولدت را تبریک میگویم شاهزاده سیاه کمند گیسو. آرزو میکنم که روزهایت پرتقالی، نارنجی و زرد پررنگ، قرمز کمرنگ، لیمویی زیاد و اُکر کم مایه باشد. غمهایت اِتِروار بپرد از روح و روانت و آشفتگیهایت چنان فراموش شود که نه تو یادشان بیاوری نه آنها تو را.
تولدت مبارک!
Labels: روز نوشت