یک روزی خواهد آمد که کلن حرف نزنم همهی این روحیهی تدافعیام را میگذارم کنار و به همهی جماعت اوهوم اوهوم میگویم. آنهایی را که مهم نیستند با اوهوم اوهوم ِ بیقید رد میکنم آنهایی را که دوست دارم با اوهوم اوهوم ِ پر معنی به آغوش میکشم. از آنجور اوهومها که میرقصند در چشم، وجد موج میزند تویشان. از آنها که کتاب را میبندی و میآیی جلو و ستارهای چشمکی میکند در چشمت که هِی این هم سر و ته نگاه میکند دنیا را گاهی هم آنوری اصلن. آن وقت فکر کنم هی هی زندگی کنم و کسی هم بیخودی پایش را دراز نکند توی سوت زدنهایم.