یک چیزی بنویسیم امروز نه؟ ثواب هم دارد. گرچه الان چیز نوشتنم نمیآید ولی خب همینطوری محض خالی نبودن قافیه. که بعدن به خودمان بگوییم لابد زنده بودیم اوایل مهر هم هم. [دو تا هم فقط به خاطر اینکه دلم خواسته دوبار بگویم هم هم... قشنگ هم میشود اصلن. دلبخواهیست دنیا کلن امروز به مناسبت بادهای پاییزی سردناک که هوهو میکنند. اصلن الان دلم نمیخواهد کروشه بسته شود. دلم میخواهد توی کروشه باشم همیشه. بلغزم. غلت بزنم. بچپانم خودم را توی هرجایی، هر وقتی. آزادانه. بیهراس. دلم میخواهد کروشهی زندگیات باشم. بیقاعده. بتوانم آن وسطها بپرم و جولان دهم و چیزی از خودم بگویم بیآنکه زندگیات را بریزد به هم. اصلن دلم میخواهد بچسبم به تو مثل آن تفضیلاتی که میآیند جلوی اسم (فلانی -خدایش بیامرزاد-) هی تو را بگویند هی من را. هی تو باشی هی توضیحت دهم من بعدتر. هی جدی باشی تو، من شیطنتباران کنم زندگیات را. هی پوکهای سیگارت سنگین باشد هی من فوت کنم دودهایش را به دورتر. شکلهایشان را نشانت دهم. هی غرق فکر باشی و بچسبی به پیادهرو؛ من بچینم آن رسیدههایش را و قاصدک بدهم دستت تا نامه بفرستی برای غصههایت. فحش بنویسی به رییس و فلان و بهمان و فوت کنی عصبانیهایت را. هی تو پشت تریبون بایستی و من توی موهایت پرسه بزنم آنجا و هرجا. دستهایت را بیاندازی دورم که یعنی این کروشه ادامهی همین توییست که قبل از من آمدهای. دلم میخواهد بمانم اینجا. توی همین کروشه. میانهي دستهایت؛ بیآنکه ببینندم آنها که اهل حاشیه نیستند ...]
Labels: روز نوشت