یک وقتی باید بنشینم درست بنویسم از این مرزهای آدمها. ازینکه هر کسی خط قرمز دارد دور خودش. ازینکه باید حواسمان باشد که پایمان نرود توی دایرهی دیگری. ازین بیحواسیمان در شکستن دنجلحظهها. ازین جسارت بیموقعمان برای روشن کردن اتاقهای تاریک بیدانستن ِ لذت عاشقانهی تاریکی. باید یک روزی مفصل بنویسم از دنیاهایی که آدمها برای خودشان ساختهاند. از آن باید و نبایدها که تعریف کردهاند. قانون و منطقها که چیدهاند. فلسفههایی که دارند برای رفتارهاشان. از بایدها و اماها و شایدها توی این دایرهها. ازین که حواسمان باید به دنیاهای آدمها باشد. از راه رفتنهایمان که باید پاورچین باشد میانشان. از خرگوشهایی که درآورندهاند از کلاهشان بیرون و نشانمان دادهاند گاهی، تا لمس کنیم جادویی بودن تفاوت دنیاها را. بنویسم که فاصله لازم است. باید فاصله بگیرم از اطرافم. بگذارم نفس بکشند. بگذارم خودم از فاصلهای که گرفتهام نفستر بکشم. بگذارم چشمهایم لذت ببرند. فکرم آزاد باشد. خطهای قرمزم پررنگ نباشد. جیغ نباشد؛ که اصلن خطی نباشد. همه را بگویم داد و هوار لازم نیست. هر کسی یک خلوت دنج ِ گاه گاهی میخواهد تا خوب باشد. شاید حالا آن وسطها دلش یک آغوش ِ بی سوال هم بخواهد.
Labels: فكر نوشت