باید گذاشت جعل کند آدمها خودشان را؛ که هفت رنگیشان را به رخ بکشند. بتوانند دیگری شوند. بتوانند فرار کنند از آن گذشتهی محتوم. از آن اتاقی که خراب کردهاند. باید در داد بهشان که ببندد روی آن کردههای دیروز، پریروز، سال پیش. باید گذاشت آدمها جاعل شوند. جاعل خود حتی. بتوانند هزار نفر باشند نه یکی. نباید به رخ کشید بودنهایشان را. باید گذاشت که به طریق خودشان سلام کنند. که آدم دیگری شوند پیش روی تو. که بتوانند بیاورند بیرون آن همه چهرههای نادیده را که نمیدانستند هست اگر تویی نبود. آن همه حرفهای ناگفته. شیطنتهای نکرده. جنس بودنشان را نباید که دیکته کرد. نباید گذاشت نقشهای از پیش ساختهشان را بازی کند. نباید زور کرد آدمها را به طوری بودن. باید که قبل از هر سلامی یک نقطه گذاشت. نباید به زور گذشته را کشید بیرون. باید گذاشت که آن آدم روبرو، آن عابر پیاده، آن آدمی که دمی، دمهایی کنارت است رفیق شود، دوست شود که خودش باشد. که خودش به آن رنگی که دلش خواست باشد؛ تا روزی صندوقچهاش را خودش بیاورد جلو و باز کند برایت. بکشد بیرون دانه دانهی کردههایش را و بداند در این دملحظههای مرور قضاوتی نیست. ترحمی نیست. سرزنشی نیست. باید گذاشت که موشها شیر شوند. شیرها خرگوش. خرگوشها عقاب. باید که قبل از هر سلامی یک نقطه گذاشت. فصل تازهای باز کرد از آدم. از آن آدم که روبرویت نشسته و میتواند با تو به هزار رنگ باشد تا تو نه نقاشی؛ که چقدر نقش زدن بدانی.
Labels: فكر نوشت