غبطه برانگیزند جمعی از مردم. همانها که اعتقاد دارند. رساله میخوانند. درست و غلطشان را از توی کتابها درمیآورند. آنهایی که فکر نمیکنند این درست چرا درست است و آن یکی چرا غلط. که ماتحتشان هم اگر به خودشان باشد نمیدانند نجس است یا پاک. آنهایی که باید چند خط باشد تا بهشان بگوید اگر آب بود و خاک بود و فلان، فلان را به فلان بمال و السلام. نه از این جهت غبطه برانگیزند که فکر نمیکنند، نه به خاطر خدایشان یا هر چیز دیگری؛ تنها به خاطر آن ایمانشان به درست بودن عملشان. به بر پایهی یک امر بودن ِ رفتارشان. اینکه نیازی نیست به هزار طریق مختلف چرتکه بیاندازند. خودشان و وجدان و عالم و زندگی را بنشانند جلوی خودشان. هی از اینور نگاه کنند؛ هی از آن ور بچرخانندش که یک وقتی چیزی را نادیده نگرفته باشند. اینها راحتند. زندگیشان بدون فکری میرود جلو. حرف یک بابایی را که ادعایی کرده گوش میکنند. اعتقاد دارند که غلط و درست حرف همان بنده (!) خداست و مابقیاش لابد اشتباه میشود. یک وقتی اگر پشهای نشست روی آرنجشان و وضویشان مخدوش شد مسئله طرح میکنند و جواب را که گرفتند با خیال راحت ادامه میدهند زندگی را.
اگر گناهی کردند عذر تقصیر میآورند. نماز میخوانند و خیال میکنند که خدا را به خاطر آنچه که داده بهشان شکر کردهاند. رفتارشان را رسالهها تضمین میکنند. زندگیشان را کتابهای دینی. منبرها. اعتقادات. لزومی برای فکر کردن ندارند. تردید ندارند. اینجور آدمها که نیاز ندارند بسنجند کدام کار غلط است و کدام کار درست راحت زندگی میکنند. خدای خودشان نیستند دم به دم. در محکمه نیستند هر لحظه پیش خودشان. جوابگوی یک سری بکن و نکنند و یک خدایی که نشسته آن بالا بر عرش و حرفهایش را که گوش کنی در را باز میکند بروی بشینی روی تخت و انگور بخوری. اینجور آدمها هر لحظهای در بهشتند اصلن؛ که تردید نقطهي برزخ آدمیست. برزخی که ما را از آن گریزی نیست وقتی خدایمان هر لحظه در پس چشمانمان حلول میکند نه به تنبیه و تحسین که به تماشا.
Labels: فكر نوشت