خوب میگفت بودریار که رسانه اصلن وانموده میکند همه چیز را، سیموله میکند. بیراه میکند. قالب میبندد. میگفت که در تقابل، سوژه و ابژه قاطی میشوند گلاویز میشوند. جابهجا میشوند. حالا جریان وبلاگ شده. امروز اتفاقی برخوردم به یک وبلاگ بینام و نشان. از آنها که طرف نویسنده نیست و قلم خوبی دارد. که خودش را مینویسد دفترخاطراتوار. نه مخاطبی دارد نه چشم دیگری برای خواندن. برای خودش مینویسد بیمحابا. گیر واژهها نیافتاده. گیر مخاطب حتی. گیر قضاوت. یادت هست مکین که گفتم همه یک شکل میشوند عاقبت با این گودر اگر حواسشان نباشد؟ نگفتم که اکباتان را که رد میکنم انگار گودرستان است. انگار وبلاگستان. این محتوم است ها. یعنی نخوانیدش به سبک انتقاد. این وبلاگ کذا را که دیدم از عشق گفتهبود انگار. از عشق ِ به زبان نیامدهاش. از غرورش که نمیگذارد بگوید که التماس کند. از دردی که میکشد. توصیف کردهبود معشوقش را به زیباترین شکل و خودش جاخوش کردهبود توی کنجی به فکر اینکه او آن نیست که «باید». خودنویسی بود. درد دل بود. دوست داشتن بود. و بهترش بگویم واقعی بود. هنوز خودش را ننداختهبود در گیر و دار واژه پیدا کردن. درست و غلط شناختن. غماش، جنسش کلمههایش و احساسش را میشد پیدا کرد توی دنیا. هنوز آنقدر گیر نیافتاده بود در ادبیات که هزار و یک کلاف شود. نه حتی در رسانه که خودش بشود «شخصیت». بشود «قهرمان قصه» و از دور نگاه کند خودش را که حالا به کدام سو بکشاند این تن را تا سوژهی دیگری برای نوشتن باشد، یا کدام حس!
بودریار گفته بود که وانموده میشوند. حالا انگار خودمان هم در مقابل مخاطب/رسانه خودمان را فراموش میکنیم یک طوری میشویم. نه اینکه ردی از خودمان درونش نباشد ولی زندگیمان را وبلاگ نمیکنیم گاهی؛ وبلاگمان را زندگی میکنیم. دیدهاید که چه به دل نمینشیند گاهی غمها و عاشقانهها. که انگار همه را ریختهاند توی یک ظرف تا شکل یکسانی بگیرند، شکل اسطورهای، غیرواقعی. [نه همیشه، که چه قشنگترند حتی گاهی این ریورس لایفها این ویرچوآلیتیها]. چه حتی مخاطب، خودمان به شکل مخاطب، سلیقهمان پاستوریزه میشود. یک جور وانمایی میشود زمان، مکان، موقعیت، حادثه. سادهتر این است که وبلاگ دیگر آن دنیای بیرونی نیست [قرار نبود هم که باشد]. دنیای خودمان هم نیست یک دنیاییست این وسط که به علاقهی مخاطب یا حالا نویسندهی آن بستگی دارد، اوج و فرود. میشود دنیای تخیل، نه حتی تخیل میشود دنیایی که خود رسانه به تو تحمیل میکند. چه حتی در حوادث واقع. و این بین زندگی باقی هم دستخوش آن رویکرد میشود یا نمیشود. اصلن زندگی اینی نمیشود که اینجا توی واقعیت زیر آسمان آبی و کبود جریان دارد و گیرافتادگان این دنیا، این مجاز دیگر تحمل دنیای واقع را ندارند. در تلاشند، فرار میکنند تا خودشان را برسانند به دنیای ساختهشدهشان دمی؛ تا دنیای نبودهشان را، دنیای ساختهشدهی خودشان را زندگی کنند بیکه کسی به همهشان بریزد. نوع ِ دیدی که وبلاگ نشان میدهد. این گیر و دار، این کش مکش، این همه ناهمگونی و همگونی جریانش از خود رسانه است از مخاطب است از بیرون است ؟! از کدام قسمت این ماجراست؛ صد در صد نیست، که اینها همهاش در کل «دید رسانهای»ست بر یک آدم در موقعیت و زمانی خاص و عام. رمیدن میخواهدها. رها شدن از این خودسوژهپنداری. جخ رها شدن از سیمولهگری. سیمولهبینی. پاستورهریزهگری سلیقه. دیکتهآی دیدن، خواندن، نوشتن. شبیهشدن، نه به حساب کرگدنی حتی طاووس که یک شکلی حتی اگر پرتقال شوند همهی میوهها قشنگ نیست. نه که از رسانه نه از دنیای خود را ساختن در فضای نبوده، معلق. که از همهی حواشیه ِ مخرب یونیکبودهگی باید رها شد. که ساختن دنیا به هر ترتیبی رها کردن ندارد که تو را در هر لحظه از بدو پیدایش با خود و در تو میسازد. چه حتی وجود زندهاش رهایت هم نمیکند در این سطح دیگر. کوآلاوار چسبیدهادت.
یک وقتی میبینیم هیچ چیزی نیست که وجود خارجی داشتهباشد. خدا هم نشسته یک وبلاگی ساخته توی یک مخروبهای دارد همهمان را مینویسد یک برنامهای هم گذاشته اندی سال که گذشت یک صدایی دربیاید از اصرافیلش که یک سوند ترکی دارد به نام صور.ام پی تری! اصلن ساختهادش همان دنیا را تا بسازند خودش را. که بفمد خالقیت چیست و خودش اصلن. بعد میگوید شما مناید و من شما نمیفهمید که!
Labels: فكر نوشت