میدانی چه خوب است غرق شوی در این همه خرت و پرت؛ بکشی بیرون رنگ و بوم و قلم و پالت را که بوی خاطره آورد و سهتار شهناز و پیانوی معروفی. که خودش بشود یک دوران. یک سری نوستالوژی تکی. یک عالمه راه ِتنهایی رفته. قلمهای تکی زده. به یاد دستی، قلبی، نگاهی. در شکل شاگردی مضطرب و پیرو دستهای استادی. پسچهره و منظرهای را بیوضوح کنارهی تابلو کشیده بیکه کسی بداند، ببیند آن احساس نهان گمگشته را. که هزار آوا بیاورد و زمزمه کند گوشت را به نجوا. که یک عالمه باشد یک عالمه شود یک دشت مستت کند در خودش تو را، بگیردت تنگ درآن آغوش ناپیدای رامنشدنی؛ اینچنین وحشی و افسار گسیخته بیامیزد تو را، تو را در خودش با تمام روح و تنات. دیوانهات کند و پیکرت جان بگیرد از دو به دو نفسهای بیخستگی با این قلم با این رنگ. که هوسبازیکنی رنگها را. که «رنگ» هوس است و «عشق» در رنگ جان میگیرد به چنین وحشیگری، آرامنگیری. که میشود «زندگی»خود ِ خود ِ «حظ» و بالاتر «قلیان درون به تقاضای تکه تکه شدن برای آن وحشی نا آرام، آن یکی شدن، آن پیکره را به دست لمسیدن». به چنین دیوانهوار رقصیدن میانهی زرد و سبز و نارنجی. که نتوانی، توانستنی نباشد در تو که بگذری از یکیشان حتی. که بسازد، بسازد، بسازد، ویران کند و بسازد هزار تصویر تو را، پیش از آنکه بسازی تو تصویری را.
عکس-نوشت:آنی که میبینید کار با کاردک است نه چون قلممو نداشتیم؛ چون وحشی بودیم و خستگی میکردیم، روزمرگی، تنهایی آنطور که گاهی دچارمان میکند به خویش. حالا اما انگار رنگی شدیم باز و باز آسمان ِ بالای سرمان پیداست. نگذاشت رنگ، نمیگذارد رنگ و خلق و طرح که بعدش همان باشی که بودی. نمیتوانی بگذریاش به این سادگی.[ رنگ روغن- 60×80- کار با کاردک- با الهام از نقاشی بوئنو]