اینطور که میگذرد. اینطور که همهی لحظهها، آدمها، بودنها میآید و نمیماند. میدانم، میدانم روزی میرسد که یکسر خاطره میشوم. انبارهی خاطره میشوم لابهلای خیالوار انسان بودنم. لابد باورم شده به بودنشان نمیشود دل بست؛ به رفتنشان نمیشود زانو بغل گرفت. نه میشود سنجاق کرد کسی را به لحظهای نه میشود بیرونش کرد. همهچیز تملک خودش را دارد، اقتضای خودش را.
اینطور که عبور میدهم زندگیام را. که اپیزود اپیزود شده، که آسمان هر روزش یک رنگیست. که راضیام نمیکند هیچ وقت حتی به خنده. اینطور که سرگردانم. اینطور که در پی نبودههایی میگردم که نمیدانم چیست. میدانم که روزی باید بنشینم دلم برای هر که تنگ شد، برای هر چه، لابهلای کلمهها پیدایشان کنم. لبخندشان. دوستداشتنشان. حرفهایشان. دستهایشان را.
Labels: روز نوشت