دخترهی ناز و دوستداشتنی من، میتوانم این متن را بنویسم و بعد نشانت دهم یک عالمه آدم را که مثل تو نشستهاند یک گوشهای. که دلشان، خودشان، بغضشان را میشود دید و شنید و بلعید بسکه مثل مال ماست. بسکه تو تنها نیستی. بسکه انتهای این دنیا با رفتن یک آدم نمیرسد دخترهی لجباز و لوس. تو خوشبختی و این خوشبختی را میشود در حسرت تمام چشمانی که دیشب ردشان کردیم دید. تو خوشبختی که بلدی کی و کجا آدم را غافلگیر کنی. بکشیاش داروخانه انقدر ذوقزدهام کنی که دلم بخواهد بچلانمت همان وسط. تو یک عالمه زندگیای خودت دختره. بعد حالا که میگویی نشستهای آنور و آن بغض لامصب کوفتی دارد میترکد فکر میکنی دل آدم نمیگیرد؟ فکر میکنی دلم هوس نمیکند دستت را بکشم ببرم بستنی بخوریم با هم دوباره. برویم از مردم توی راه بپرسیم ببینیم کدامشان بلدند اسم آن فیلی را که گوشهایش بزرگ بود و پرواز میکرد.
همهمان غم داریم دکامایا. همهمان گاهی زور میزنیم که بخندیم. همهمان یک جای دلمان یک مصیبتی وجود دارد. هیچکس نیست که با خیال راحت بخندد. حالا ما گیرش بدهیم به خانه و خانواده و جامعه و فرهنگ و این سالها و آن سالها. حالا گیرش بدهیم به هر چیزی. همهاش بهانه است. یک بهانهای توی زندگی هر کس میآید که باور کند مجبور است دور بزند. نباید برود توی دره. باید که دور بزند. خم بشود. تو داری خودت را پرت میکنی که چه؟ کسی، هیچکسی اگر نخواهی نمیتواند دستهایت را به زور بکشد برای بلند شدن. دخترهی دوست داشتتنی و همیشه خندانم، خدا یا هرچه که هست، یونیورس و همهی مخلفاتش اصلن به درک. به گور پدرش خندیده کسی که فکر کند عاشق شدن یک زن از آن محالات است، گور پدر من که هی هی میگویمت دوست داشتنه وجود ندارد. بیخیال شو. گور پدر من که هی هی برایت از آسمان و زمین میگویم از این که باید بایستی کنار فکر کنی همهی اینها قصه بوده. برود به درک همهی حرفهایم که میگویم اصلن همین غم عشق آدم را آدمتر میکند. آدم را دلخوش میکند. خودت میدانی که از دست دادهای. خودت ارزش از دست دادهات را میدانی. حالا هرچقدر من گیر بدهم که داری اشتباه میکنی؛ مگر غیر این است که عشق خودش یک چیز اشتباهیست؟ به اشتباهت خوش باش عزیز دلم. تو خود عشقی، زمین و آسمان و آب و آفتاب نگاهت میکنند هر دم و بوسهبارانت میکنند برای آنی که هستی. دلم میخواهد بخندی ولی اگر نخواستی نخند. دلم میخواهد گریه نکنی ولی اگر دوست داشتی بکن. دلم میخواهد بگذاری عشق وجودت را پر کند بیکه غمی در کار باشد. دلم میخواهد این یک کار را بکنی حتی اگر هم نخواستی چون دنیا اینطوریست. باید شنا کردن خلاف جریان یاد بگیری. باید یاد بگیری. اگر که خواستی یادت میدهم و اگر نخواستی دست و پا بزن، یک روزی یاد میگیری چطور میشود خلاف جریان شنا کرد و به ماهیهایی که مخالف تو میروند لبخند هم زد؛ بیکه مخالفتی را به رخ بکشی. بیکه آن احمق را بیشتر از من دوست داشتهباشی. اصلا چه معنی میدهد؟