مدرسه که نمیرفتم هنوز، ابوی جان کتاب میگرفت دستش شروع میکرد به خواندن. من هم همان حوالی میچرخیدم. یک جاهایی بلند میخواند. من میگفتم «تو دلت بخون». ابوی میگفت «اینجاشو بلند نوشته». من مینشستم نگاه میکردم به کلمهها که چطوری میشود بلند نوشت. بعد میپرسیدم تا کجا، انگشتش را میگذاشت یک جایی میگفت «تا اینجا»
Labels: ابوی