22 February 2009

 خورشید نم نک بالا می‌آمد


می‌گویم بعضی وقت‌ها یک عالمه حرف دارم و هی می‌نویسم و می‌نویسم. حرف‌هایی که جنس کسی نیست. جنس کلمه‌اند انگار فقط. به زبان نمی‌آیند. همین‌طوری می‌نشینند یک کنجی نگاهت می‌کنند تا بنویسی‌شان. حرف‌هایی که مال یک نفر دیگرند، در دست تو. آن‌ها که نباید به زبان بیابند. باید بنشینند توی جمله. روی کلمه. باید خودشان را در این مجموع جا دهند و به چشم خوانده شوند نه به گوش. لابد هستند حرف‌های دیگری هم که خوراک گوشند نه چشم. این‌ها سوای هم‌اند. باید بلد باشی که تفکیک‌شان کنی. که وقت نامه نوشتن بنویسی. نیفتی روی دور وراجی. قافیه به رخ نکشی. وقت حرف زدن آن ته‌های دلش را بخوانی. خواستنش را. خود خود دلش را. بعد صندوقچه‌ات را بگردی اگر که داشتی بیاوری بیرون همتایش را. مرهمش را. رفاقتت را. اگر نداشتی یک چیزی از نو بیافرینی. التیام بیافرینی. نور بزایی. دست گرم و روشن و نورانی بیاوری؛ که مگر چه بود آن دستی که می‌درخشید جز رفاقت و تسکین. اگر نتوانستی، بگیری رد کارت را بروی. بی‌خود گیر ندهی، بی‌وقت گیر ندهی؛ که همراه باشی. وقتی تو نیستی آن همراهی که این‌موقع لازم است. وقتی تو آدم ِ بلد ِ این راه نیستی اصلن.
می‌گوید خوش به حال‌تان. می‌گوید که خودش نوشتنش نمی‌آید این همه. و من برای خودم تمام شب فکر می‌کردم خب لابد آغوش داری. گوش داری. سنگ صبور داری. ما را که التیامی جز قلم نیست. که این غم را گاهی جز سیر مکرر کلمات و این سی و دو حرف نمی‌تواند ببلعد انگار چاره‌ای هم اگر باشد جز نوشتن، همه‌اش نیست. نه این‌که عادت باشد فقط، روح سرشار و سبکی‌ست چون شراب؛ تو بگو مست‌ناشده کی مستانه تازیدن دریابد اصلن؟ حال مستی و می و دل دادن و بی‌دل شدن را. و آن فریاد را. آن فریاد را. آن فریاد را.
یک وقتی، یک شبی که از آن شب‌های سخت و ماندگار بود. از آن‌ها که باید که باشند و چه سخت صبح می‌شود این چنینی‌ها. که هی کش می‌آیند. کش می‌آیند. دراز می‌شوند و تو را پیر می‌کنند یک شبه به اندازه‌ی چندین و چند چروک، چندین و چند پله، چندین و چند سال بزرگ شدن و بی‌خیال شدن دنیا و تلخند زدن. سررسیدم را برداشتم، همان سررسیدی که یک عزیزترینی یک وقتی داده‌بود، که تاریخ نداشت و جلدش مشکی بود. نوشتم مسلسل‌وار. هی و هی و هی. مخاطب‌وار. نامخاطب‌وار. از رنج و روح و خستگی. از وجود و بی‌وجودی. از زندگی. از گم شدن. از این اندازه غمی که یک شبانه می‌شود دل آدم را اسیر کند در خود. از دوستی و نادوستی و منی که‌ آدم اسیر کردن نیستم دیگر. منی که دلم می‌خواهد ول کنم و خودم را به رخ بکشم به خودم. از خودم نوشتم و از زندگی و از دوستی‌ها و از همه‌ی زیبایی‌هایی که زیبایی‌ست و به بودن شبی این چنینی خشی در بی‌نهایت جلالش نمی‌افتد. سرم را که آوردم بالا خورشید درآمده بود و چه عظیم بود لزوم آن روشنایی بعد از آن همه غم و فقر و عجز و ناتمامی که بلعیده شد در کاغذ، در کلمه، در شب و منی که غرق فراموشی و صبح شدم به یمن اعجاز واژه‌ها و یک دفتر.
این‌ست که من می‌نویسم. که بعضی کلمه‌ها را باید نوشت و گذاشت تا آرامت کنند. مرهمت شوند. خالی‌ات کنند. از تو جدا شوند و گردشان پر کند دنیا را. این‌ست که من می‌نویسم تا کمتر بگویم و به گوش خود کمتر بشنوم نوای محزونی را اگر حزنی در کار باشد و الا فریاد شادی همیشه باید بلند باشد، قهقهه‌وار.

Labels:




Today's Pic





About me

I am not what I post, My posts are not me. I am Someone wondering around, writing whatever worth remembering.




Lables

[ کوتاه نوشت ]

[ شعر نوشت ]

[ فکر نوشت ]

[ دیگر نوشت ]

[ روز نوشت ]

[ نوروز نوشت ]

[ از آدم‌ها ]

[ ویکند نوشت ]

[ داستان نوشت ]

[ ابوی ]

[ انحناهای عاشقانه ]

[ خاطرات بدون مرز ]

[ فیلم نوشت ]



Archive

December 2004
April 2006
August 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 2012
October 2012
November 2012
January 2013
April 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
January 2014
February 2014
March 2014
September 2014
December 2014
October 2016
November 2017
March 2018
December 2018


Masoudeh@gmail.com