بوی سیگار میداد و عطر. همیشه بوی سیگار میداد و عطر.
از شیب کوچه دور میزنم و برای خودم تکرار میکنم بوی سیگار میداد و عطر. چه بیگریز است این مشام. آقای بغلدستی با بارونی سرمهای دراز و موهای پریشان سیگار میکشد. نگاهش میکنم، نگاهم میکند. جا میماند. میروم من. بوی سیگار میداد و عطر. چه انحصاریاند آنها که به تن آغشتهاند. پیرمرد از روبرو میدود. دو تا زن هم پشت سرش. باد خنکی میآید. آسمان خوب است. آفتاب اواخر اسفند ملایم و مایل است. پرندهها برای هم چیزی میخوانند. درختها نگاهشان به پرندههاست، خمیازه میکشند. ساختمانها منحنیتر شدهاند. آدمها قشنگتر. بوی سیگار میداد و عطر. بیخود نبود که آن بابا عاشق بوی تن یکی شد و میز و دفتر را ول کرد تا صاحب بو را پیدا کند. پسرک لابهلای شن و سیمان آواز میخواند. سرم را برمیگردانم. سرش را برمیگرداند. میخندم. همیشه بوی سیگار میداد و عطر.
Labels: روز نوشت