خواب نیست اینی که هست. خواب نیست اینی که تنگ گرفتتم در آغوش و زمزمه میکند درم به لالایی. رخوت نیست. خوابآلودگی نیست. خوابآلودگی بهار نیست. موسیقیست انگار که. که تاب برمیدارد. پیچ میزند. پیچک میشود و میشکفد. میشکوفاند هر لحظه را، هر لحظهی رفته و نامده و مانده و نمانده را. مینوازدش به نجوا. چیست اینی که هست. کجاست این به هستمانندهی لامکان. کدام است اینی که دچار میکند شبها را به دلتنگی. به تنهایی ِ نبودن ِ آن باید بوده که کیست؟ چگونهست. با کدام بو. کدام شکل. با کدام کفش، پا، قدم، به کدام راه طی ناشده، شده، که مأمن شود. که بستر برای عبور. با کدام دست که لمس. کدام لب که بوسه.
هست اینی که هست؟ هستی ِ این رد ِ پا را کدام پا به آبستنی نشسته. این کدام منم که بیعار و پلاس پهن شده زیر بازیگوشی تازههای آفتاب. این کدام منم میانهی جنگل. گمشدهی همیشه پیدا به چشم، پیدا به لمس. گمشدهی هرجا، هر تصویر، هر خاطره، هر دوستی، هر چشم. گمشدهی هزار و یک فاجعه، قهقهه، تکه، سکانس، سریال، نگاه، گرمی دستهای فشرده، رگهای جاری آدمی. راوی مسکوت دنجنشین کتابها، سطرها؛ ناظر. جنین معلق هر کلمه، نقطه، روایت. از یکی به دیگری. از دیگری به آن یکی. این کدام منم به پرتاب سنگ روی آبهای هزار چشم. چیدن هزار و یک قاصدک به خوشی ِ هزار و دومین. برگ، ابر، باران، انار. تاب، جنگل، تابستان، آب. این کدامین منم. هان؟
من نیست اینی که هست. من نیست اینی که چشم دوخته به نوک خودنویس، به خطوط کاغذ. گوش سپرده به ناپیداترین صدا؛ به اصابت هیجان ِ آبی، قطرهای، ندیدهموجی به تختهسنگ. به نفس راحت یک گیاه انگار. به افتادن تکه پوستهی خشک درخت روی خمیازهی فروردینی ِ زمین. من نیست اینکه سبک شده، رها. دست باز کرده میانهی آب و آسمان، شناور. میانهی این کلک، این من. این مرزها. این آمدنها و رفتنها. این دوازدهها. سیام ها. این تولدها. تحویلها. عیدها. این آستانههای معلق. این نه آغاز و نه پایانها. این خلأها. عبورهای همیشگی...این عبور... این همیشه ... این همیشهی عبور ...
نیست اینی که هست. نیست، هیچ نیست جز نامیرا تکههای وصله شده به پلک، پشت پلک، سیاهی ِ دیدن، نیست جز ما و تکههای ما که میگیرد، میگیراند ما را به خویش، خویش را به ما. به این تردد مصور، به این خواب.
Labels: فكر نوشت