04 April 2009

 چنین بی‌نقشه رفتن تن نفرسودم!




چاردهمین روز از اولین ماه سال، حوالی ساعت یازده نشسته‌بودم به تماشای تمام‌شده‌ی نقاشی‌ام و پوزخند و هی پوزخند که هنوز آدم آبرنگ نشده‌ای دختر! هنوز بلد نیستی آن همه رهایی را. آن به اب بستن قلم را. هنوز هم رنگ می‌ریزی روی رنگ. رنگ می‌گذاری روی رنگ؛ نه کنارش. چاردهمین ظهر تعطیلات آفتاب از پرده‌ی نارنجی غلیظ و سبک خودش را پخش می‌کرد توی اتاق. من ِ دستها رنگی لمیده بودم روی تخت رو به نارنجی افشانش. من ِ بهت‌زده از تابلوی ملویی که یک دفعه شد جیغ، شد آن همه ابرهای نارنجی و قرمز به بی‌ابری اول. من ِ هی مبهوت از اینی که شد از آنی که قرار بود. من ِ چرای این همه بنفش! چرا انقدر شلخته. چرا انقدر هوس‌باز. چرا انقدر بی‌محابا. من ِ خواب‌ از سر پریده. من ِ‌مرور ردهای قلم، تاش‌ها.
یک تابلو هست توی آن کمد وسط. یک جاده‌ی تابستانی. دو طرف درخت‌های سبز و وسط یک جاده که می‌رود. که انگار که برود. که انگار داری می‌روی و خودت را ولو کرده‌ای پشت ماشین و جاده را نگاه می‌کنی. یک احساس آن‌طوری دارد. خوب نشده بود. یعنی خوب که! قرار نبود آن بشود که شد. استاد ده سال پیش؟ اوه! ده سال پیش یعنی؟ بله 78 بود انگار. نشانش که می‌خواستم بدهم خجالت کشیدم. سرم را کرده بودم آن‌ور که مثلن اصلن مهم نیست هرچه بگویی. یعنی از اولش خودم هم می‌دانم بد است. آدم وقتی کار بدی می‌کشد و خودش می‌داند بد است انتظار تعریف و تمجید ندارد. برای همین راحت و بی‌ملال‌تر است. استادم نگاه کرد کمی. بعد رفت جلو دستش را کشید روی جاده گفت چه ضربه‌های قوی‌ای. چه حسی دارد توی خودش. من تازه آن‌جاها فهمیدم که نقاشی چطوری می‌شود که نقاشی می‌شود. چطور باید رد حرکتت روی بافت کاغذ/بوم بماند. انگار که کلمه. انگار که دست‌خط. انگار نگاه. انگار که یک درخت را ببینی، ساقه‌اش اول یا برگ‌هایش را. خودت را جا دهی میانه‌ی حرف‌ها و طرح‌هایی که باید. این یعنی تو بلد شده‌ای دنیا را به سیک خودت تفسیر کنی. دیده‌هایت، خنده‌هایت، خواسته‌ها و خوشی‌ها و حتی غم‌هایت را. آن‌جاها بود که تازه فهمیدم می‌شود از این ضعفم خوشحال باشم. از این ضعف آرام‌نگیری‌ام. از این حمله‌ام به تابلو. از این که نمی‌توانم مهار کنم دست‌هایم را. این‌که قدرت ندارم در تحلیل رنگ؛ همین‌طوری می‌ریزم و می‌کشم دیوانه‌وار. گند می‌زنم. خیلی وقت‌ها هست که خراب می‌کنم. که دلم می‌خواهد بسوزانم این اثر مزخرف را. ولی خب این‌طوری‌ام. نمی‌شود فرار کرد از من این‌طوری. از این من ِ دیوانه. از این دیوانگی‌های من. لابد است که به امید روزهای بهتر‌ی‌ام که بلدش شوم مهارکردنم را. آرام بگیرم از آن نفس‌زدنی که رنگ‌های داغ به جانم می‌اندازد و غمی که رنگ‌های سرد. لابد یک روزی می‌شود که آرام و باوقار قلم را می‌زنم روی پالت و رنگ‌ها را ریاضی‌وار حلاجی می‌کنم و به دست‌هایم قدرت می‌دهم که بکشند، تا‌آن‌جا که می‌خواهم بکشم نه مثل حالاها تا آن‌جاها که نمی‌دانم. لابد یک روزی این همه مبهوت ِ دیوانه‌ی فراری نیستم از خودم.
چاردهمین روز از اولین ماه سال بود، حوالی ظهر که نشسته‌بودم میانه‌ی نورهای نارنجی رو به تابلویی که روی سه‌پایه‌ی روبرویم به سبک ِ قلم‌زدن ِ من می‌درخشید. به سبک رنگ‌پردازی و بی‌اختیاری‌ام. به سبک رهایی و عطشم. به سبک این هوسبازی و دنیابازی‌ام. به سبک همه‌ی دیوانگی‌ام می‌درخشید.

Labels:




Today's Pic





About me

I am not what I post, My posts are not me. I am Someone wondering around, writing whatever worth remembering.




Lables

[ کوتاه نوشت ]

[ شعر نوشت ]

[ فکر نوشت ]

[ دیگر نوشت ]

[ روز نوشت ]

[ نوروز نوشت ]

[ از آدم‌ها ]

[ ویکند نوشت ]

[ داستان نوشت ]

[ ابوی ]

[ انحناهای عاشقانه ]

[ خاطرات بدون مرز ]

[ فیلم نوشت ]



Archive

December 2004
April 2006
August 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 2012
October 2012
November 2012
January 2013
April 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
January 2014
February 2014
March 2014
September 2014
December 2014
October 2016
November 2017
March 2018
December 2018


Masoudeh@gmail.com