همیشه دلم میخواست که من هم تولد وبلاگی داشتم. یک روزی بود که اسمش را میشد گذاشت نقطهی شروع. آن روز برگردی نگاه کنی. آرشیوت را بخوانی. خوشت بیاید که درازتر شدهای به اندازهی دوازده ماه حالا. نبود اما. بسکه عادت دارم با سر میفتم توی یک چیزی. بسکه آدم سال و ماه و تاریخ نیستم اصلن روزهای تولد و سالگردها و روایات را یادم نمیماند. هی دلم میخواست یادم بیاید اولین باری که آمدم توی این صفحهی وب و یک چیزی توی یک وبلاگی نوشتم کی بود. حالا امروز پیدایش کردم. 29 شهریور 1382 نه حتی اول مهر. درست بیست و نهمین روز ِ سومین ماه دومین فصل سال. من شهریور را دوست ندارم. شهریور یک جور وحشتناکی گرم است. علاوه بر گرمیاش هول است برای پاییز. منصف باشیم -لالهی منصف نه- آخرهایش قشنگ است. آخرهایش یکجور نازی میرود توی پاییز. میرود توی مهر -صدای یار دبستانی اینجاهای متن نواخته میشود [جو سیاسی از الکی]-. حالا چه دوست داشتهباشم چه نه. چه دلم بخواهد گول بزنم خودم را یا دلایل منطقی و آدم پسند بیاورم که شهریور فیلان و بیسار -هاهاها! سلام فربد- من مجبورم از این به بعد شهریور را دوست داشتهباشم و توی این اجبارم لابد بلد میشوم چیزهای قشنگی را که ندیدهام ببینم، دوست داشتهباشم. شاید اصلا بشود برای شهریور هم عاشقانه نوشت مثل آنهایی که برای اولین برف مینویسند یا برای برگریزان و پاییز یا بهار و شکوفههایش. تابستان هم فصل گناهداریستها. کسی عاشقش نمیشود. اگر هم بشود عشقش از ان عشقهای عاشقانهدار نیست. از این عشقهای پختهی دوستانه است که حظ میکنی از این همه خوشایند بودنش. تن میزنی به آبش. ترس سرما و بهار را نداری. نه میترسی که پایت را نگذاری یک وقتی روی شکوفهی نورسی، چیزی. نه حتی جدید است برایت خش خش برگها زیر پاها که کودکیت را بکشد بیرون از پس سالها. یکجور دوست داشتنیایست تابستان. آرامش دارد، الان است، خود ِ امروز. بیتندباد و بادهای مرموز. بیباران و اینطور مخلفات. پر از میوههای رسیده. پر از شور آببازی و معلق ماندن روی سطحش. پر از آفتاب و گردش و شوخی. تابستان یک طور خوبی دوستانه است. یک طور امنیتی دارد هیجانش. نمیترساندت از اتفاقهایی که یکهویی سرمیکشند توی زندگی. حالا که فکر میکنم میبینم خیلی امکان دارد که عاشقش شوم. خیلی امکان دارد.
Labels: روز نوشت