27 April 2009

 فرام مس وید :*


از مس به دکا

این نوشته‌هه فقط بابت اینه که حوصله‌ی یه بنده خدایی رو سر جاش بیار و هیچ ارزش تاریخی اقتصادی اجتماعی فرهنگی دیگه‌ای نداره، یعنی الان که تو گفتی می‌خوای امروز تحول‌ت رو بی‌خیال شی و یه روز کامل واسه خودت غمگین باشی و من سماجت و اینا که نه نه چونه نداریم. دو ساعت دیگه و حالا ساکت شدم و نوشته‌ی ما به یه دو نخطه ستاره و یه دونه خو قطع شده، اصن فکرشم نکن که کوتاه اومدم و می‌تونی تا آخر روز اون چشای سرندی‌پیتیت رو آویزون نگه داری. که چی؟ که من اصن چمیدونم چی! حالا فیلت یاد هر هندستونی که کرده به درک! :ي بعله من چنین آدم بی‌تربینی هستم. 
حالا برای شروع که نمی‌دونم از کجا باید باشه اصن بهت می‌گم که امروز که داشتم میومدم یاد اون بارهای متعددی افتادم که از فرط خوشی و بیکاری و شایدم ناخوشی و چمیدونم چند تا ادویه‌ ماننده دیگه کاج رو می‌گرفتیم می‌رفتیم بالا و دور اون میدونه هی دور می‌زدیم و هی به خودمون می‌خندیدیم بعد یه ماشینه‌رو نشونه می‌رفتیم و میافتادیم دنبالش. یادته ماشینه رو که رفت تو پارک ما موندیم حیرون که حالا چی‌کار کنیم؟ چه الافای مسخره‌ای هستیم ها. هنوزم حتی. منتظر یه وقت که بپیچیم حالا به بهانه‌ی عطر، شهر کتاب، کلاس زبانی که می‌دونیم نمی‌ریم، هوم! پروژه‌ی تو و اون سه روز که اومدی خونه‌مون. یا اون وقتی که من عصبانی از شرکت اومدم پیشت و چیپس و پنیر خوردیم برای تمدد اعصاب. چقد دلم برا خونه‌تون تنگ شده الاخ! برا اون ظهرایی که مامان باباتم بودن و ما هی نمی‌دونستیم کدوم حرف رو باید بزنیم کدوم رو نه که گند نزنیم. خو از مسخرگی و فرشته‌ی مهربون‌بازی که بگذریم! واقعن خیلی مسخره‌ هم هست که آدم بی‌حوصله‌ی امروزی مثه من بخواد تو رو سر حوصله بیاره، یعنی فکر کنم اگه شروعم کنم به شکلک بازی آخرش مثه اون شب توی ونک می‌شه که وسط خنده جفتمون اشکامون بیخودی و خیلی مسخره می‌ریخت پایین و ما هارت هارت مونده بودیم چیکارشون کنیم که نیان پایین اینا بس‌که دست‌مون بسته شده بود از دنیا. حالا گریه‌ت نگیره! آخه خودم داشت گریه می‌گرفت. رقت قلب زیاده خب. حالا اینا به کنار می‌خواستم اینو بهت بگم که اون روز که اون نوشته‌هه رو دادم بخونی که در مورد آرامش و امنیت و اینا بود، که گفتم دلم می‌خواد حواس یکی بهم می‌بود هیمن و تمام و آدم عشق و اینا نمی‌خواد همین که یکی کِر کنه بهش حتی از دور دنیا و عاقبتشو بس و تو شاکی شدی که «من حواسم هست بهت ...» و بقیه‌شو سانسور می‌کنم چون جلو جمع خوبیت نداره، نمی‌دونی چقد دوست داشتمت و همین دیگه!‌ خیلی دوستت داشتمت، آره همین فقط! نه خب چه انتظاری داری؟ ما هنوزم وسط خاورمیانه‌ایم نمی‌تونم بیام بگیرمت. 
الان این‌جا یازده و پنجاه و هشت دقیقه‌ست یعنی تو سی دقیقه دیگه وقت داری که به بی‌حوصلگی‌ت ادامه بدی، خب پس در عین بی‌حوصلگی تکیه بده عقب و یه چیزی از توی اون کشوت [که حتمن پره خوراکیه الان] پیدا کن و بنداز بالا و به این فکر کن که ما دو تا هیچ‌وقت همدیگرو قبول نداشتیم و همیشه توی بحص حرف خودمونو پیش بردیم. خیلی هم همدیگرو تایید نکردیم. خیلی هم کم بوده که نصیحتای همدیگرو گوش کنیم ولی پیش هم راحت خندیدیم، گریه کردیم، درد دل کردیم، فحش دادیم و هزار تا دیوونه‌بازی دیگه که مختص خودمون بوده و نه کس دیگه. اینه که فکر می‌کنم خیلی بعید و سخته که آدم دوستای این مدلی داشته باشه، با احترام به سنجی این وسط مسطا که دوستش می‌دارم زیاد. چون رکن سوممونه اصن؛ برموداییمونو گرامی می‌دارم و به افتخار دوستی به خاطر دوستی، نه تایید و تکذیب و هر زهرمار دیگه‌ای چیـــــــــــــرز!

Labels: ,




Today's Pic





About me

I am not what I post, My posts are not me. I am Someone wondering around, writing whatever worth remembering.




Lables

[ کوتاه نوشت ]

[ شعر نوشت ]

[ فکر نوشت ]

[ دیگر نوشت ]

[ روز نوشت ]

[ نوروز نوشت ]

[ از آدم‌ها ]

[ ویکند نوشت ]

[ داستان نوشت ]

[ ابوی ]

[ انحناهای عاشقانه ]

[ خاطرات بدون مرز ]

[ فیلم نوشت ]



Archive

December 2004
April 2006
August 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 2012
October 2012
November 2012
January 2013
April 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
January 2014
February 2014
March 2014
September 2014
December 2014
October 2016
November 2017
March 2018
December 2018


Masoudeh@gmail.com