کلمه چیز گرانیست برای آدمیزاد. گنج؟ ابزار؟ قدرت؟ همین کلمههای به ظاهر ساده چه پیچیدهکلاف هزارتویی ذهن را میریزند روی داریه. لو میدهندت. از پسپشت خودت گاهی به زیرکی میکشندت بیرون. جابجا. کد دار. جوری که خودت هیچوقت فکر نکنی انقدر آسان پازلت تکمیل میشود. کلمهی سوم از جملهی اول با کلمهی دوم از جملهی سوم و کلمهی آخر از جملهی دوم. و تمام. گاهی کار به این سختی نیست. آتشفشان. خودشان میریزند بیرون. کنار هم. خوشحالی یا ناراحتی شاید هم عصبانیت، تنهایی، استیصال، ... هر چیز غیرهمفرکانسی سد ِ گذاشته شده جلوی مکنونات قلبی و لفظی را برمیدارد. آنوقت عریان و فرار این واژههای رمزگون که به گوش همه قابل تشخیص نیست. این کلمهها که دل دختران میبرد و قلب پسران عاشق. اینها که ابزار احترام و ابراز عطوفت و محبتند؛ به جای خود، در جایی که هستند واقعن نه آنجایی که تو کدشان میکنی برای گفتن، پشت هم بیرون میریزند. فضا را پر میکنند. میریزند سرت و تو را، تمامت را عریان میکنند. برهنه. بیآبرو. بلد هم نیستند دوباره بپوشاننت. پوشاندن سخت است. باید بایستی تا دوباره کلمهی تازه و اضافی از مخزن تولید بیاید بیرون بگیرد دور همهی اینهایی را که گذاشتهای دور انبار. از این همه اضافات برای خودت لباس تازه و فاخر بسازی. که شاید. اینجا نه. جای دیگر. در شهر دیگری بتوانی عریانیات را چند صباحی پنهان کنی. آن صورت زیر این لباس پادشاهیات را.
Labels: فكر نوشت