دود سیگارش از پشت سرش میآید بیرون و توی پنشنبه میرقصد. تکیه داده به میله. پیراهن چروک. موهای سفید. عینک کائوچویی. آفتاب روزهای تعطیل رویش تابیده. نرم، خوش، خوابآور. عیاش. برمیگردم تو. میگوید خرد بده. ندارم. کیفم را نگاه میکنم. انگار پسر همسایهمان باشد موقع کارتبازی میگویم من فقط دو تومنی و پنج تومنی و هزارتومنی دارم. انگشتش را میگیرد طرفم. نمیفهمم. میگوید آخری را بده. فهمیدهبودم.
پیاده میشوم. آفتاب بدجوری ولو میشود روی آدم. ماشینها داد میزنند. جردن. پاسداران. میرداماد. هیچکدام نمیروم. آفتاب بندرگاه است. همانقدر عیاش و گرم. کاپیتانها ایستاده اند کنار دکلها. سیگار دود میکنند. ملوانها میدوند این ور و آن ور. صدای دریا میآید. خیلی وسیع. موج هم میآید. گوشم سنگین شده. شاید هم صدای خیابان است. چه میدانم.
از جلوی بانک کشاورزی رد میشوم. خیلی وقت است پنشنبهها صبح جلسه ندارند. پنجشنبههای زیادیست که مثل روزهای دیگر هفته جلسه ندارند. میدوم توی گاندی. زیر چشمی در بزرگ شیشهای که همیشه نگاه میکنم را هول هولی رد میکنم. میگوید سلام. یکی از تاریکی میآید بیرون. آقای نگهبان کمربندش را روی شکم آبیاش صاف میکند. ابروهای پرپشتش را الاکلنگ میپراند. هول میکنم. پایم گیر میکند به محفظهی آب. خجالت میکشم. سکندری میخورم. لبخند میزند. شیطنت کرده. میخندم.
میرسم آرژانتین. کیفم میخورد به یکی. میگویم ببخشید. میگوید خدا، ببخشیدش را نمیشنوم. رفتهام. آسانسور توی همکف است. میپرم تو. یاعلی میگوید طناب را میکشد میرود بالا. تا بیست میشمرم. میرسم. میزم حالش خوب است. من هم حالم خوب است. آفتاب ِ دریا هنوز آن بیرون میتابد.
دلم میخواست توی لنگرگاه میماندم. دامن بلند ریش ریش قرمز و صورتی و سبز میپوشیدم با نیم تنه. چتر دستم میگرفتم و موهای آبنوسی به باد میدادم. صدای موج میرفت لابلای ساقهایم و دریاسالارها دود سیگارشان را ول میدادند توی پنشنبه. تکیه داده به دکلها. حیف این آفتاب که دریایش را لابلای تاکسیها میخواهد پیدا کند.
Labels: روز نوشت