از پشت شیشهی بالکنش دیده میشه. تلفن دستشه و داره میاد به سمت پنجره. لباس گرم پوشیده و موهاشو پشت سرش بسته. به ابرا نگاه میکنه و دنبال یه چیزی توشون میگرده؛ لابد داره میگه اینجا سه روزه داره بارون میاد و نمیدونه چرا قطع نمیشه. به پایین نگاه میکنه و یه کم خم میشه، بعد به روبروش نگاه میکنه و چشماشو تنگ میکنه حتمن داره میگه ما طبقه سومیم، همه ساختمونای شهر ازینجا معلومه ولی الان مههه و هیچی معلوم نیست. صداش با تاخیر میرسه چون میخنده و صبر میکنه که اون یکی هم بخنده. معلومه که اون یکی دوره ولی چقدرش معلوم نیست، شاید یه عالمه. شاید یه اقیانوس، شاید دو تا. شاید یه رشته کوه، شایدم یه چیز گندهی دیگه. من جغرافیم خوب نیست اگرم بود فرقی نمیکرد. صدای بارون خیلی زیاده. خیلی خنک و خیسه هوا. مردم با چترای رنگی پنگی از پایین ساختمون میدوئن. پشت شیشه هنوز واستاده و چشمش به ابرای سیاست. در رو باز کرده و گوشی رو گرفته رو به بارون که اون یکی هم صداشو بشنوه. بهش میگم اوه چه بارونی، دل آدم میگیره. صدای بستن در میاد، صدای بارون کم میشه. میگه آره اینجا سه روزه داره بارون میاد، فردا هم قراره هزار میلیمتر بباره .
پ.س: به سلامتي بارون و آفتاب و
دخترانه هاتLabels: روز نوشت