چند روز بود به موضوع بدون اینکه بتوانم درست و غلط را تشخیص بدهم و موضعگیری کنم فکر میکردم. امروز صبح که با تاکسی میآمدم مردک بیشعور و نحس و بیمراعاتی که وسط نشستهبود طی خوابی که مثلن بردهبودتش تمام راه را برم تنگ کرد، خلقم را تند کرد و حتی اگر قبلنها بود میتوانست کل روزم را به هم بریزد. وقتی میخواستم پیاده شوم قادر بودم با آرنجم چنان در قفسهی سینهاش بکوبم که از درد تا یک هفته نتواند راحت نفس بکشد. میتوانستم قفسهی سینهاش را به راحتی بشکنم بسکه آدرنالین.
همهی این چند روز تمامی نظرهای راجع به آمنه را میخواندم تا شاید از پشت همهی این نظرها که گروهی فعالان حقوق بشر بودند، گروهی فمینیست، گروهی فیلسوف و وکیل و پزشک و چه و چه یک چیزی پیدا کنم که برم مسلم کند این قصاص باید بشود یا خیر. آخرش امروز صبح ...
فکر میکنم قصاص طبیعیترین و انسانی ترین مجازاتیست که وجود دارد. حقیست بر گردن مجرم که باید به قربانی ماجرا بپردازد. کاری که او بر دیگری به ظلم انجام داده، این بار نه به نام و اعتبار ظلم که فقط به معنای حق از گردنش برداشته میشود. ریختن اسید بر صورت مجید حق آمنه است و این بدون کم و کاستی میتواند انجام شود. هیچ زندگی معمولیای برای آمنه از این به بعد امکانپذیر نیست. همهی عمرش باید در خانه بنشیند یا دنبال مداوا برود که چه؟ که یک ابلهی توهم عشق برش داشته برای ازلی کردنش چهرهی معشوق را ازش گرفته که نتواند میل به دیگری کند.
من اگر جای آمنه بودم ... نمیدانم. بیشک قصهی آمنه و مجید و چرای دقیق ماجرا را هم نمیدانم ولی با هر قصهایدرپشت داشتن حق قصاص برای آدمی که زندگیاش را بر سر اتفاقی به همین بیارزشی باخته میتواند حداقل التیامی باشد، که حالا بعد از این، و بعد از پاک شدن حس انتقام شاید بتواند به خودش فکر کند و به زندگیاش. انتقام روح را تکه تکه میخورد و نابود میکند. نمیشود گذاشت قربانی بعد از آن همه رنجی که کشیده بار دیگر از آتش انتقامی که هیچوقت حتی به مدد قانون به او داده نمیشود بسوزد و مدام چهرهی مجرم را پیش چشمش ببیند که توی آینه صورتش را میبیند، به ریش همه میخندد و توی ماتحتش بشکن هم میزند بدون اینکه اندکی ندامت داشته باشد.
من البته این صیغهی قطره در چشم را نمی فهمم، اگر اسید را به صورت پاشیده باید همانطور و تحت همان شرایط به صورتش اسید پاشید. اگر هم دولت نگران انجام درمان و اعمال هزینه بر روی صورت مجرم پس از قصاص یا بازخورد اجتماعی و جهانی ماجرا است، که لابد و ناگریز باید هم باشد، میتواند دست بالا بزند و رضایت آمنه را با جبران(!) خسارت کسب کند.
علی ای حال قصاص حقیست که بر گردن مجرم است مثل بدهی، مثل هر چیز دیگری، با آنکه صورت قضیه به خاطر وجه انسانیاش ناراحتکننده و دردآور است به شخصه هیچ ناعدالتیای در آن نمیبینم. اتفاقی که برای آمنه افتاده فجیعتر و ناراحتکنندهتر از آنست که بتوان با چیز دیگری قیاسش کرد، حتی شاید با مرگ. منای که زنم و در این جامعهی مردسالار که مردانش هنوز هم به خود اجازهی هرگونه تعیین تکلیفی را برای جنس دیگر میدهند این را خوب میفهمم، حالا چه این تعیین تکلیف گرفتن آزادی و راحتی نشستن تو در تاکسی باشد، چه گرفتن یک عمر عشق و زندگیات.
Labels: فكر نوشت