هوا؟
خوبست. صبح راننده مسافرکش نبود. دستم پس زد از پول. دست دیگری را هم. گفت توی این شلوغی بهتر از تنها رفتن است لااقل. من و آقای دیگر خواب بودیم همهی راه.
دلش به چه خوش؟ شکرش گفتیم؛ خندهی شکرینش ما را. هوا تازه شد.
تا شب هم هر چه بود و شد همان بود که بود و پیش از این نیز میشد.