رفتم وسایل نقاشیمو مرتب کنم. دیدم سه تا قرمز کادمیوم، سه تا اوکر، سه تا زرد، چار تا سفید، دو تا کاردک شماره ۱۹... هیچکدوم هنوز باز هم نشده. چیدمشون رو هم. اشک پر شد تو چشمام. هر بار رفتم جایی رنگ دیدم یه چیزی خریدم. هر بار رفتم یه جا ذوق کردم و یه سری رنگ و کاردک با دقت و وسواس جدا کردم. همه شون عین هم. همه شون قرار بوده نقاشی بشه. هیچکدوم بازنشده. غصه م شد. خیلی.
یه ساعت نشستم نگاشون کردم. خودمو موقع خریدنشون نگاه کردم.
یه جوری ام
دلم یه کاسه سفالی آبی شده توش آب خنکه. کاسه هه سبزآبیه. وسط تابستونه. یه یخ میندازن توش. اون صدای افتادن یخ تو آب برا آدم تشنه. اون منم