Nothing Else Matters-Lissie
سه شنبه ست. مک با فارسی خوی درستی ندارد. از وقتی مک نشین شدهام نه مگر
بنا به ضرورت دلم به نوشتنم نرفته. سه شنبه روز من نیست. روز دوستم است.
روز من دوشنبه ست. دوشنبهها نارنجیست. سهشنبه ها قرمز مناند. از روزی
که دوستم گفت که سهشنبهها روزش است روز من هم شد. به همین سادگی؟ از این
هم سادهتر.
سر خر الاغم را کج کردم عصر به شتاب برگشتم خانه. هیچ عجله هم نداشتم حتی.
کرختی کردم از صبح برای درس خواندن، با این حال از همیشه بیشتر درس خواندم.
نمی دانم چم بود. ولی بود. یک چهمی بود. چهی نمیدانمی بود ولیزرا.
بابا زنگ زده بود ظهر. مامان گفت که روغن شترمرغ بخرم. هیچ یادم نماند موقع
برگشتن. بابا گفت که روغن شتر برای فلانی ها خریده. من هی گفتم شترمرغ و
بابا هی گفت آها و دوباره قصهی شتر. گفت که دلش برایم تنگ شده. زودتر
برگردم تا نرفته. دلم خواستش. چه بی دیوار. من سخت پوستم. این طوری نیستم
که به کلام دلنشین بگویم دلم برایت تنگ شده از صبح، زود برگرد تا نرفته ام
بیرون. ولی بابایم بلد است. خوبست که بلد است. بلد بودن خوبست. کاش یاد
دادنش را هم بلد بود. من سخت پوستم. دلم که تنگ بشود بهانهگیر میشوم.
فرار میکنم. قهر میکنم با خودم. اصلن آشتی با من بیگانگی دارد. گفت که
دلم برایت تنگ شده و من گفتم بیکاری و بی دردی! و قاه قاه خندیدیم.
زود آمدهام برای کارهای جدی مثلن. عوضش یک آهنگی پیدا کردهام… داشتم
ریونج میدیدم وسطش یکهو یکی شروع کرد به خواندن. شعرش گمانم متالیکاس.
ولی به لبان این دختر انگار جایی از رگهای من پاره شده باشد و این صدا ازش
بتراود بیرون. صدایش را دوست داشتم. فیلم را پاز کردم. توی
گوگل سرچ کردم هو سینگز ناتینگ اور مترز این ریونج تیوی شو؟ و گفت لیزی و
حالا آهنگش را پیدا کردهام. اولش که شنیدم میخواستم ایمیملش کنم به
دوستم. احساس کردم به این هوا و دلی که منم، میاید. فکر کردم کلی حرف
زدهام توی این. بعد دیدم هیچکدام از اینها نمیچسبد به هم. چسباندن هم
بلد نیستم. پشیمان شدم. گفتم بگذارمش همینجا دور هم. انگاری نشسته باشیم
دور آتش شب توی یک بیرون پر سایهای. همه در خودشان فرو رفته باشند. نور
روی صورتهاشان رنگ داغ خوشی داشتهباشد. و این هم بخواند مثل یکی از
خودمان که خواندن هم شاید نداند.