حالم آدمی بود که توی ترافیک زیر پل عابر متوقف شدهبود. چشم دوخته بود به تابلوی بالای سرش که نوشته بود ۴.۵ متر و دورش یک دایرهی قرمزکشیدهبود. یعنی بیشتر از این ارتفاع از اینجا رد نمیشود. دو طرف همت ترافیک بود و هوا جور گرمی بود. من چراغ بنزینم چشمک میزد. درختها بیحوصله ایستاده بودند. جاده شکمش درد میکرد. آدمها همه به سمت یک هدف میرفتند. پل عابر سینه سپر و جدی ایستاده بود منتظر چهار و نیم متربه بالا که اجازه ورود بهش ندهد. من هم به صورت یک وضع پیچیدهای خیلی عمیق به چهار و نیم متر خیره شدهبودم و بهش فکر میکردم.
Labels: از آدمها