مشغولیت همیشه هست و بدبختیش اینست که آدمی میداند که این مشغولیت همیشه هست و قرار نیست که برود. یک حفره هایی هم مابین این زمینهای مسابقه مانند وجود دارد. یک گودالهای تصادفی و ماندگاری. جوان که هستی با شدت و شتاب از روی همهشان میپری. گاهی حتی متوجه بودنشان هم نمیشوی. گاهی هم قول میدهی به خودت که دور بعد بایستی و پرش کنی. بزرگ تر که میشوی اما، آن روزی که از تک و تای جوانی ایستادی دیگر نمیخواهی از رویشان بپری. دوست نداری ردشان کنی. زورت هم نمیرسد پرشان کنی. اما شاید آن وقت بخواهی توی یکی از همان گودالها بنشینی و چمباتمه بزنی و پریدن باقی را از بالای سرت نگاه کنی.
Labels: فكر نوشت