یک خوبی نزدیک پارک سوار بیهقی بودن این ست که هر روز آدم های چمدان به دست را می بینی که بیرون می آیند و از خیابان رد می شوند. صورت آدم ها فرق می کند وقتی از جاده برگشته اند. من هروقت صورت خودم را در آینه می بینم بعد از برگشتن از جاده انگار تمام اتفاقات زندگیم بدون تاریخ دوباره تکرار شده اند. یک نفس عمیق محبوس انگار توی ریه هایم مانده. ابر غلیظی همه ام را در خودش جای داده و بعد بی رد پایی من را یک جایی پیاده کرده. فکر می کنم اگر قرار باشد برزخی هم وجود داشته باشد آن برزخ جاده ست. بدون هیچ غلو و مبالغه ای جاده خودش می تواند برزخ باشد بس که آدم درونش هی متولد می شود تجربه می کند برمیگردد و هی همه سطرهای زندگیش را از سر می نویسد.
Labels: فكر نوشت