20 August 2013

 گروه خونی


شاید مسخره به نظر برسد ولی حالا که وبلاگ ها کمتر خوانده می شوند تصمیم دوباره گرفته ام به وبلاگ نوشتن. به بیشتر نوشتن. به بی تمطراق نوشتن. به نوشتن خودم و روزانه ی خودم و به قول نوشته هایی از این دست ثبت تاریخ به طریق من. دیروز رفته ام دکتر و آزمایش خون داده ام. امروز می فهمم در چه گروه خونی ای جا می گیرم. برای کسی که از آن ابتدا می دانسته چه گروه خونی ای دارد شاید این مسئله آن قدرها مهم نباشد ولی برای من که هیچ وقت نمی دانسته ام چه خونی دارم این مسئله مسئله ای خیلی هیجان انگیز است. دیگر وقتی رژیم های غذایی را می بینم که به تفکیک گروه خونی داده می شود می توانم مال خودم را انتخاب کنم یا وقتی در مورد اخلاقیات گروه های خونی حرف می زنند می تانم خودم را در یک گروهی بگنجانم. خیلی ناعادلانه است که آدمیزاده در سن 30 سالگی هنوز نداند چه گروه خونی دارد و در عین حال تمامی گروه های خونی اطرافیانش را حفظ باشد حتی کسانی که اصلا به او ربطی ندارند. این جوری آدمیزاده مجبور است تمامی خصوصیات و مواد مفید برای همه گروه های خونی را از بر کند که بعدا که گروه خونی خودش را جورید بتواند یکی شان را به کار گیرد.
وقتی مقاله ای در مورد خصوصیات خونی می بیند مجبور است همه اش را بخواند بعد هی وسطش بگوید آها عین من, پس من اوی مثبتم بعد یک کم که برود جلو بگوید نه نه ب مثبت بعد هی به منفی و مثبت فکر کند. هی نتایج ادغام گروه خونی مادر و پدرش را بررسی کند. به خواهرهایش نگاه کند ببیند کجایش شبیه کدام شان است که کدام گروه خونی بهش می خورد. این موضوع بسیار قلیل که با یک آزمایش قلیل تر خیلی قابل حل است از آن زمانی برای من دغدغه شد که توی آزمایشگاه نمی دانم چی چی دبیرستان خانم نصرتی (مثلن) معلم زیست به ما گفت کی می خواهد گروه خونش را بگویم. و یک سری آستین هاشان را تا حلق شان زدند بالا ایستادند آن جلو. من هم با اینکه اشتیاق بی همانندی در گلویم پرتاب شده بود هیچ تمایلی به لوده گری و خودم را جلو انداختن نداشته و این طوری وانمود نمودم که جوگیرا حالا یه گروه خونه دیگه ولی در کنه درونم دلم میخواست راهی روحانی و چراغانی آن وسط گشوده شود و تمامی آستین تا حلق ها برگردند به سمت من و کنار بروند و من از آن پله های بالای آزمایشگاه پایین بیایم و آستینم را خیلی متین بالا بزنم و خونم روی آن تکه شیشه بچکد و خانم نصرتی بگوید گروه خونی شما ... است. و این سه نقطه وای از این سه نقطه. حالا هم که امروز عصر قرارست این سه نقطه ی رویایی پر شود دلشوره گرفته ام. الف گفته دلش می خواهد من اوی مثبت باشم. اگر نباشم چه؟ اگر ب باشم چه؟ اگر امیدش نا امید شود چه کار کنم؟ اصلا گروه خون مگر یک چیز آرزوکردنی ست نامرد؟ خوبست من آرزو کنم کبدت بنفش باشد؟ این چه جور مسوولیتی ست بر گردن آدم می نهید آخر؟ من خودم به اندازه ی کافی سه نقطه هایم درد می کند بخدا.

Labels:




Today's Pic





About me

I am not what I post, My posts are not me. I am Someone wondering around, writing whatever worth remembering.




Lables

[ کوتاه نوشت ]

[ شعر نوشت ]

[ فکر نوشت ]

[ دیگر نوشت ]

[ روز نوشت ]

[ نوروز نوشت ]

[ از آدم‌ها ]

[ ویکند نوشت ]

[ داستان نوشت ]

[ ابوی ]

[ انحناهای عاشقانه ]

[ خاطرات بدون مرز ]

[ فیلم نوشت ]



Archive

December 2004
April 2006
August 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 2012
October 2012
November 2012
January 2013
April 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
January 2014
February 2014
March 2014
September 2014
December 2014
October 2016
November 2017
March 2018
December 2018


Masoudeh@gmail.com