علاقهی این روزام برا گشت و گذار تو وب
pinteresئه. یه محیط آروم و راحت و پر از تصویر. منی که آدم تقلب کردن و سریع یادگرفتم و از توضیحات اضافی همیشه بیزار بودم میتونم ساعتها تو پینترست بچرخم و عکسای مختلف ببینم و از همهشون کلی ایده بگیرم و چیز یاد بگیرم. به نظرم پینترست یه قدم خوب بوده در مبحث روابط اجتماعی. اگه یوتیوب مثلا یه کتاب یا یه رمان بزرگ باشه یا یه ویکیپدیای عظیم پینترست میتونه نقش گودرشو بازی کنه.
+
اصن باورم نمیشه کسی بتونه به این مستقیمی تو چشم آدم نگاه کنه. به آدم بگه و امر کنه دستتو بذار روی کمرم تا بفهمی چه جوری حرکت میکنم. انقدر نزدیک بشه و انقدر مرزش با اینکه پررنگه نزدیک و دور باشه. من؟ اصن نمیتونم تو چشمای کسی مستقیم نگاه کنم. نمیتونم زل بزنم به چشماش تا وقتی تا ته نشناخته باشمش. همیشه چشمام داره میچرخه. به بهانهی خنده. به بهانهی یه اتفاق تصادفی که اون ور داره نمیفته. به بهانهی یه خاطره. یه «راستی» یا یه هر چی. من یه نگاه ادامه دار ممتد بدون قطعی ندارم. اصن نمیتونم تو تخم چشمای کسی زل بزنم. ولی معلمه بلده. با تخم چشمای خیلی سیاهش که توی صورت کک مکیش نشستن خیلی مستقیم و متحکم نگات میکنه و بهت میگه دست بذاری رو کمرش، رو شونههاش، و حسشون کنی. خیلی بیپرواست اینجوری زل زدن، این جوری نگاه کردن، این جوری مستقیم بودن، خیلی.
+
دارم درس نمیخونم. 19 آبان امتحان دارم و کتابا همین جوری نگام میکنن و منم همچنان. دیروز توی راه نگاه کردم خودمو که اگه سه سال پیش بود نشسته بودم به توبیخ خودم که از فردا باید فلان بشی. از پس فردا باید بیسار کنی. که بسه تنبلی خره پاشو جمع کن خودتو. ولی الان. الانا دیگه اون جریانا نیست. راه اومدم با خودم. وقتی نمیخونه میدونم دلش چرا نمیخواد بخونه. میدونم اگه بخواد همهشو یه شبه تموم میکنه. میشینم نگاش میکنم انقد نگاش میکنم که سنگاشو با خودش وا بکنه سر آخر خودش، نه من، که خودش تصمیم بگیره بهتره بخونه یا حتی اگه دلش خواست ولش کنه. انقد به منطق و درونیاتش ایمان آوردم که اذیتش نکنم. که بدونم اولین دوستش خودمم و باید بفهممش. از خیلی وقت پیشه که دیگه یادم نمیاد برا هیچ کاری شماتتش کرده باشم. هیچ افسوسی نخوردم که چرا فلان گند رو زدم. میدونستم که همه چی دست من نیست و حتی اگرم باشه قرار نیست خودمو بابتش محکوم کنم. دیروز که داشتم تند تند پلهها رو میرفتم بالا و ماشینا سمت راستم پشت چراغ قرمز بودن، به اینا فکر کردم و خیلی خوشحال شدم.