یک سریالی میبینم به نام «موتزارت در جنگل». پیشنهاد دوستی که سلیقهی فیلیمیاییاش شبیهم است. داستان کانداکتر یا رهبر ارکستر سمفونیک نیویورک است. مثل همهی سریالها داستان یک دختر خنگ اما با استعداد هم درونش دارد که از آن فعلا بگذریم. سریال چندین سیزن دارد. سیزن اولش را تمام کردهام و سیزن دو تازه شروع شده.
رهبر جدید که اسمش رودریگو ست، شخصیت صادق و جسوریست. بعد از یکی از تمرینهای ریهرسال، یکی از نوازندهها (که هر کدام غول عرصهی خود هستند)، از رودریگو میپرسد «خیلی بدیم؟» رودریگو جواب میدهد «آره، ولی نگران این موضوع نباش. من رهبرم و این وظیفهی منه که درستتون کنم».
درست همین یک جمله. همین یک جمله برای همهی آدمهای مسئول کفایت میکند. همین یک جمله برای همهی مدیرها، همهی سیستمها، همهی حکومتها، همه غرزنندهها، همهی شاکیهای دوران بس است. جمله نشان از تفکر درست کسیست که میداند مسئولیتش چیست. بد بودن یا مورد انتظار نبودن شرایط را گردن کس دیگری نمیاندازد. دنبال راهی برای آموزش و هماهنگی میگردد. مسئولیت خطیر خودش را که هماهنگ کردن سازها و نوازندهها و خون انداختن در رگهای تماشاگران است بر روی دوش دیگری جز خودش نمیبیند.
از آنها میخواهد تمرین کنند، به دستهایش نگاه کنند. تندتر یا آرامتر بنوازند. خطاهایشان را اصلاح میکند. شوخی میکند. دعوا میکند. تهدید میکند. قهر میکند. مثل آدم زندگی میکند و این آدم، مسئولیت خودش را بلد است. مسئولیتش هدایت گروه است. اگر گروه هدایت نمیشود، مشکل از گروه نیست. مشکل از نحوهی رهبری گروه است. مشکل از کانداکتراست.
من این روزها به تأسی از رودریگو زندگی میکنم.
در این برحهی حساس کنونی (!) که آدمهای دیگری در زندگیام هستند که باید کارهایی بهشان بسپارم میدانم که اگر کار به درستی انجام نمیشود، اگر خللی در هر چیزی هست. اگر موسیقیای که میخواهم به آن انسجام نمیرسد، تقصیر من است. غرهایم را به دیگری منتقل نمیکنم. دنبال پیدا کردن مقصر نیستم. انگشتم را در هوا نمیچرخانم تا یک بیگناه نوازندهی از خدا بیخبری را که از کلیت سمفونی چیزی نمیداند به سلابه بکشم. میدانم چیزی که در ذهن من است و طی سالها و ماهها ساخته شده و حتی معلوم نیست درست باشد، چیزی که فقط سلیقهی شخصی و طرز فکر من برای انجام کارهاست در ذهن دیگری جایی ندارد. برای عملی شدن کارها به روش خودم فقط میتوانم رهبر خوبی باشم، تا هر کس ساز خود را با عشق ولی به روش من بنوازد. امروز اینطوری فکر میکنم و این را مدیون همین یک جمله از این سریالم.