مامان مي گويد تب دارم ، مي گويد چشمانم قرمز است ،مي گويد يك طوري شده ام ؛ گوشم به حرفش نيست . صداي ضبط را زياد مي كنم و چشمانم را مي بندم
به روي خودم نمي آورم تمام سلولهاي بدنم دارد مي سوزد ، به روي خودم نمي آورم يك جايي وسط ِ قفسه سينه ام درد مي كند و به روي خودم نمي آورم سد بسته ام آن بالا پشت ِ چشمانم
حالم خوش نيست ، حالم خوش است ، چه بهتر آزين مي تواند باشد ؛ فقط مي مانم باقي ِ روزها چطور خواهد گذشت ، آن
بيست و چهار ساعتي كه مي خواستي باشي تمام شد.
خوشا مر گ ؛ سپاس بر خداوندLabels: روز نوشت