کوچهی لاگ زنبوری
قسمت دوم: کارت ِ هوشمند ِ سوختمون کجا بود!!
صبح زود که آقای فاسیون مثل همیشه سر و کلش پیدا شد و یک پوستر جدید را سر ِ کوچه درست جایی که همه بتوانند با یک نیم خیز از پنجره ببینند زد، مطابق معمول صدای به به و چه چه آقای گاسلو بود که از پنجرهی سومین ساختمان دست راست شنیده میشد. آقای گاسلو ادم اهل ذوقی بود و از چیزهای جدید با آغوش باز و گاهی داد و فریاد؛ بدجوری استقبال میکرد. همانطور که تعاریف آقای گاسلو به اواسطش رسیده بود و داشت آقای فاسیون را به عنوان پسرخواندهی خود میپذیرفت، آزاده موسیاه سر رسید و با صدای کفشهایش کوچهی هنوز غرق در خواب را بیدار کرد، ماری که با زور و زحمت همیشگی سعی داشت ماشین خودش را که به آن "اتول خرابه" میگفت درآورد، متوجه او شد و گفت :«سلام! آزی جون، چطوری؟» و "ی" آنرا طوری کشید که از آن کشیدگی میریخت، آزاده نگاهی به تابلو انداخت و نود درجه چرخید و روبروی ماری ایستاد و از احوال پرسیش تشکر کرد.ماری پرسید:«میری سرکار برسونمت؟» و آزی در جواب گفت زینپس خیال نداره با اتول خرابه در انظار عموم ظاهر بشه چون باعث افت کلاسشه و ممکنه شوهر براش پیدا نشه و در ضمن سر ِ اون کار ِ مزخرف قبلی هم نمیره چون موقعیتهای خوبی رو اونجا نمیتونه پیدا کنه و امروز میره که یه کار دیگه گیر بیاره، ماری همانطور که هاج و واج نگاهش میکرد گفت که اصرار نمیکنه تا عبرت بگیره و دیگه ازین افهها برا کسی در نکنه. آزاده با قیف همیشگیاش چونه را بالا گرفت و از انتهای کوچه پیچید. آقای هـ. گویا تازه از خواب بیدار شده باشد؛ پنجره را باز کرد و بی آنکه سلام درست و حسابیای بکند فقط یک لبخند زورکی تحویلشان داد و از انظار محو شد. اکبر کامیون در ِ کوچک آبی را باز کرد و از میانش مثل خرسی خارج شد، دهن درهای کرد، دستمالش را دور دستش پیچید، یک ابرو را بالا انداخت و دستش را روی سینهاش گذاشت و گفت:«جماعت، سام علیک» و چون دید کسی جوبی نداد نگاهی به اطراف انداخت و در را بست. به آقای گاسلو که در حال چاقسلامتی با آقای پورجانی بود رسید و گفت :«خب داااشم بیا بیرون، آدمیزاد خوبه یه جو عقل داشته باشه، لقمه رو نتپونه تو سر ِ ملت، درو واس چی ساختن مّندس؟» آقای گاسلو که تازه متوجه اکبر کامیون شده بود گفت «بله اکبر آقا! کارمان گره خورده اینست که تپاندن و چپاندنمان قاطی شده، آمدیم پایین» و پنجره را بست و به سمت در ِ طوسی دوید.
گلاویژ خاتون در حالیکه چارقدی روی سرش انداخته بود و با دست نگهش داشته بود که نیفتد سری از پنجرهاش بیرون کرد و گفت:«چه خبرتونه سر صبحی؟ ای بر پدر هرچی آدم ِ مزاحمه، خدا نسل آدمای بدذاتو از رو زمین برداره، شما مرد نیستین اگه مرد بودین سر صبحی یه پیرزن بدبخت رو اینطوری زابراه نمیکردین» و گویا تازه یادش آمده بود که دندانهای مصنوعیش توی دهانش نیست و مثل یک ماهی توی آب فقط دهانش به هم میخورد، پنجره را بست و به داخل خانه رفت.
ماری داشت با آقای پورجانی سر ِ صحبت را باز میکرد که صدایی از در ِ طوسی ِ شنید، به سمت در رفت و پرسید:«اتفاقی افتاده؟» و آقای گاسلو جواب داد که گیر کرده و در باز نمیشه، کلی کار داره که باید انجام بده و حالا نمیدونه چیکارش کنه. ماری گفت که هلش بدن ولی فایده نداشت. آقای پورجانی عقیده داشت بهتره دنبال قفل ساز بروند ولی آقای کاظم آبادی اصل ِ زنگی که تازه از خواب بیدار شده بود آمد و شروع کرد به جیغ و داد که حالا چه بر سر ِ آقای گاسلو میآید[البته همیشه این سوال در اذهان مطرح بود که این ارادت و سینه چاکی آقای کاظم آبادی اصل زنگی به آقای گاسلو از کجا آب میخورد که جواب قانع کنندهای هنوز به دست نیامده بود]. ماری همان موقع خواست که همه ساکت باشند و به آقای گاسلو گفت که فکر کند که قبلن چطوری ازین در رد میشده و آقای گاسلو به سبک فیلمها یک فلاش بک کرد و خودش را در حالی دید که دیروز از پلهها پایین میآمده و دستهی در را به صورت اسلوموشن گرفته و در را باز میکند. بعد با نهیبی به عالم واقع برگشت و دسته را گرفت و آنرا باز کردو همینجا بود که آقای کاظم آبادی اصل زنگی به سمت آقای گاسلو دوید و ایشان را در آغوش کشید.
گلاویژ خاتون اینبار گویا دندانش را گذاشته بود و صدایش بلند شده بود، چادرش را بسته بود دور کمرش و تا وسطهای کوچه آمده بودکه ببیند چه خبر است «ای بر پدرتون که انقدر یه پیرزن بدبخت رو اذیت میکنین» بعد رو به آذر[که هدفونش هیچوقت از گوشش نمیافتاد و آرام ماجرا را دنبال میکرد] کرد و پرسید:«چه خبر شده مادر جون؟» در همین حال صدای آقای صحرایی بود که از پنجرهی بالایی میآمد «کارت هوشمند سوخت آوردن؟ بگین من خوابم از لای در بندازن تو» و همه نیم نگاهی به هم انداختند و ناگهان بمب خنده بود که ترکید.
-------
پ.ن: به روال سابق سمت راست آن پایین را که میبینید میل من است اگر نخواستید در کامنت شکایت کنید از طریق میل در تیررس فحشهایتان قرار خواهم گرفت.
پ.پ.ن:
قسمت قبلی لاگ زنیوری را اگر نخواندهاید بخوانید تا بفهمید چی به چیست!
پ.پ.پ.ن: یکجوری از ناجور شدنش شرمنده تمام فکرمان امشب گروی ِ دلشدگان ِ حاتمیست که دیدیم و خاطرهی کودکیمان تازه شد برایمان. اینست که گفتیم فقط برای ثبت؛ یادی باشد از مرحوم حاتمی و طنازیش در سینما و فیلمنامه نویسی.
Labels: لاگ زنبوری