آسمان پایین میآید
و ماه گیسوان ِ سیاهش را شانه میزند در آب
ابر کوهها را در آغوش میگیرد ...
صدای قطاری دره را پر میکند
دشت بیدار میشود
برگها میرقصند
انگشتان ِ باد بین موهایم بازی میکند
من خواب میبینم...
--------------------------------
فکرنوشت: منافاتی ندارد. عادت کردن نفی دوست داشتن نیست و دوست داشتن نفی عادت کردن؛ هر یک در برشی از زمان میتواند به آن یکی بدل شود و این دگرگونی نقصانی در لذت بردن از رابطهی پیشِ رو ندارد. چیزی جز لذت برایمان مطلق نیست. و این لذت چه تفاوت دارد در پی ِ عادت اتفاق افتد یا در پس دوست داشتن (نه از نوع اساطیری). چیزی که هست دوست داشتن مربوط به یک شخص خاص نیست؛ در محدودهی رابطهای قرار میگیرد که بوجود میآید. چیزی که از من برانگیخته میشود و از او در همین زمان و مکان تا چیز دیگری باشیم یا چیزی باشیم که دوست داریم باشیم یا اصلن چیز خاصی هم نباشیم فقط چیز آرامی باشیم.
عذرنوشت: چند روزیست نه این بلاگرولینگ را در بساط خود داریم نه هالواسکن را. اینست که نه توانستیم دیدار دوستانهی این بارتان را جواب دهیم نه به وبلاگهای آپدیت سر بزنیم. از گوگل ریدر هم که میخوانیم مجال کامنتگذاشتن نمیماند. خواستیم عذر تقصیر آوریم که بدانید ما همیشه میخوانیمتان و مهمانِ این دالان را هم عزیز میداریم.
حسنوشت: حسِ خداحافظی حسِ یکجوریست! راه رفتم و یاد روزهایی افتادم که با دوستانم در آن محوطه راه میرفتم. دوستهایی که پیدا کردم و گم کردم. غمها و خوشحالیهایی که در پی خود داشت. برگشتم و دیدم دارم با همهی اینها خداحافظی میکنم و به همه گفتم؛ میبینید؟
پسنوشت: گویا وارد هالواسکن شدیم! آن عذر نوشت را بیخیال شوید. ما داریم پذیرایی میکنیم از مهمانانمان!
Labels: شعر نوشت