04 December 2008

 توضیحانه یا بشین بهت بگم چه خبره؛ درم ببند.


این پست کمی شخصی‌ست. ربط به خودم و پست‌هایم و گفته‌های دوستان و کلن پشت صحنه دارد این‌ست که حال و حوصله‌ی این حرف‌ها را ندارید بی‌خیالش شوید. عادتم نبوده توجیه کنم یا پستی را توضیح دهم یا پست روی پستی بیاورم ولی این‌بار بنابه دلایل مکفی‌ای مجبورم، می‌فهمید مجبورم یک چیزهایی بگویم. از مقدمه‌سازی که بگذریم می‌رسیم به هزارتو. پشت صحنه به من گفته‌اند تو که دلت راضی نبود که این همه غر زدی که چرا، نباید، چطور شد، انصاف نیست حالا چرا آمده‌ای تشکر و تقدیر و چه خوب رفت هزارتو راه انداخته‌ای. آن حرف‌ها چون علنی بود بهتر دیدم که این حرف‌ها هم علنی باشد تا با همان چشم‌ها که خوانده شدم باز خوانده شوم.
گفتم هزارتو چه خوب رفت و نگفتم میرزا چه خوب هزارتو را تمام کرد. هزارتو با میرزا یکی نیست. حالا یا من هویت مجزایی برای هر چه نام دارد و خارج از وجود کسی دیگر زندگی می‌کند قائلم. خیلی‌های‌مان گفتیم که هزارتو نباید تمام می‌شد. میرزا نباید انقدر خودمحورانه تصمیم می‌گرفت. خیلی‌هایمان فکر کردیم که ما بازیچه بودیم. که هزارتو اسباب‌بازی بود که حالا میرزا شکستش! همه‌اش چرا شد در ذهن‌مان. همه‌اش چرا شد چون جوابی به هیچ‌کدام از چراهامان داده نشد و اگر داده‌شد شخصی بودنش تا جایی بود که کفاف این عظمت جمعی را نمی‌داد. من موضعم را در نوشتن آن پست عوض نکردم ولی از دلگیری‌هایم آن‌جا چیزی نگفتم. هنوز هم می‌گویم باید که میرزا را قدر داشت به خاطر تلاشی که کرد در این مدت که همه‌ی بارش به دوش خودش بود گذشته از این‌که خودش خواسته بودو اگر اوضاع را طور دیگری ترتیب می‌داد بودند دوستانی که حمایت می‌کردند بیش از این. خودش خواسته‌بود این بازی شروع شود و خودش هم خواست که تمام شود. اما یادش رفت که این‌هایی که می‌نویسند یک مشت عروسک نیستند. آدم‌اند. و آدم‌ها جدا از این‌که رهبرشان برای‌شان چه فکر می‌کند راه خودشان را خودشان تصویر می‌کنند. که هیچ‌کس فکر نمی‌کرد رهبری در کار باشد. ریاستی در کار باشد. کسی نبود که این میان فکر کند برای کسی می‌نویسد، کار می‌کند، صفحه سیاه می‌کند. همه‌مان انگار که جمع شده بودیم حرفی بزنیم. چیزی بگوییم. غیر از وبلاگ‌مان حالا یک جای دیگر یک چیز دیگر بنویسیم. اگر این‌طوری تمام نمی‌شد، هزارتو را می‌گویم، بی‌شک بیشتر دوستش می‌داشتیم که هنوز آن احساس دموکراتیک وبلاگی را می‌توانست درون‌مان زنده کند. وقتی بی‌دلیل مشخصی در پی یک تصمیم تمام شد هیچ‌کس نبود که از این پایان استقبال کند.
به میرزا قبلا گفته‌بودم که حالا که روزگار عصا داده دستش و موسی‌ شده برای عده‌ای که پر از ذوقتند برای باردهی آب باز کند و بر فرق‌مان نکوبد. ولی درست وسط نیل بود که عصایش را آورد پایین تا جمعی را آب با خود برد. تمام این‌ها را وقت نوشتن آن پست امن در خداحافظی و سپاس از هزارتو یادم بود و حرف نزدنم درباره‌ی این موضوعات دلیل بر نبودن‌شان نیست. این‌ها دعواهای پشت هزارتو بود. پیش اعضا. قرار است همه‌مان روی سن تعظیم کنیم. تشکر کنیم. و خوب پایان‌بندی کنیم. چه اصراری‌ست که دعوا راه بیاندازیم. من هم آدمم. نقص دارم. نقص‌های زیادی دارم. دوست ندارم یک چیزی بد تمام بشود. دوست ندارم اخمی روی صورت کسی بماند. حتی اگر حقیقت باشد ملینی می‌ریزم به پایش در آخر، که دل کسی را نرنجاند. ما عالم به کل نیستیم. چیزی که دو سال پیش پایش می‌لنگید امروز به نظرمان از ارکان زندگی‌ست. کدام‌مان آدم صد در صدیم که بتوانیم آدم‌ها را با چوب خودمان حلاجی کنیم. من به همه‌ی قبلی‌ها فکر کرده بودم و باز فکر کرده بودم که وقتی تمام بار هزارتو روی دوش میرزا بود باید فکر این‌جاهایش می‌شد. وقتی تک‌محوری بود وقتی همه‌ی هزینه‌ی مالی و زمانی و تدوینی‌اش گردن یک آدم بود. باز هم می‌دانم اصلن بعد از پایان یک چیز این بحث‌ها را کردن قشنگ نیست. اما این چراها انقدر زیاد است. انقدر از کوره در رفته‌ام وقتی فکر می‌کنم گفته‌اند که رو بازی نمی‌کنم که برای خوشایند کسی چیزی نوشته‌ام که ناگزیر شدم که بنویسم شاید که این نوشته صیقلی برای برداشت اشتباهی باشد که اتفاق افتاد. هزارتو که تمام شد اولش من هم کلی انتقاد وارد کردم. به شخص میرزا. بعد به باقی که چه همه ساکت نشسته‌اند. که من نمی‌دانم چند بار چند نفر خواستند که تمام نشود. بعد اما بالا پایین‌اش کردم. هزارتو از آن اوجی که بود برایم در حد یک کلوب پایین آمد. همین شد که زیاد هم پافشاری برای نگه‌داشتنش نکردم. نمی‌دانم تمام کردنش درست بود یا غلط آن‌چه من از آن در پست امن یاد کردم تمام شدن هزارتو بود که خوب بود. من می‌گویم فارغ از مسائل حاشیه‌ای یک چیزی پایان یافت و من بیشتر دوست دارم که خوب ببینم تمام شدنش را نه این‌که پیراهن عثمانش کنم و جنگ راه بیاندازم میان دوستانم.
دلیل نمی‌شود به جرم یک اشتباه یک سپاس را بی‌خیال شویم یا هوار کنیم که فلان چیز نباید و باید. گفتم که من نقص زیاد دارم. از اخم میان ابروها اگر حرف من مسببش باشد روحم درد می‌گیرد. تمامش به خاطر خودخواهی‌ست که نمی‌خواهم دردی از این جنس را به دامان خودم بیاندازم. همین می‌شود که امشب یک ساعت توی مترو پایم را تکان نمی‌دادم و یک لبخند گشاد گذاشته بودم روی صورتم و چشم‌ به چشمش نمی‌شدم تا پیرزنی که جایم را داده بودم بنشیند یک وقتی احساس عذاب نکند که من ناراحتم. یا نمی‌توانم بگویم آن بد و بیراه ضمنی به طور مستقیم شما بودید. فرض می‌کنم که روبرویی‌ام آن‌قدرها هوش و ذکاوت دارد که خودش بشناسد کجای کار نشسته.[که البته یک‌باری به یکی گفتم من آدم تعارفی هستم هر چه را می‌خواهم نمی‌توانم بگویم گفت خدا رحم‌کرده!]
به هر حال تمام حرفم بعد از این همه دلیل و چرا و اما این می‌شود که ما قاضی نیستیم و قضاوت کار ما نیست. نمی‌دانیم کدامش درست است و کدامش غلط. بهتر هم هست که چماق نکنیم سلیقه‌ی خودمان را بر دیگران. تمام سعیم در مواجهه با هزارتو همان بود که بود و همین‌ است که هست. هزارتورا بد پایان دادند. بی‌رحمانه تمام شد. خش انداخت رفتنش در ذهن‌مان. ولی خودش به خودی خود تا بودنش برایم بزرگ و دوست‌داشتنی بود. گرچه خیلی‌های دیگر هم بودند که می‌گفتند یک سری نوشته‌ی آماتوری بود که بود و نبودش زیاد هم توفیر ندارد.
علی ای حال امیدوارم تناقضی را بین این دو نوشته نبینید که من نمی‌بینم. من شاید در به کار بردن کلمه‌ها وسواس خرج می‌کنم و پندارم می‌رود شما «تمام شدنش درست بود» را «تمام کردنش درست بود»‌ نمی‌خوانید.

Labels:




Today's Pic





About me

I am not what I post, My posts are not me. I am Someone wondering around, writing whatever worth remembering.




Lables

[ کوتاه نوشت ]

[ شعر نوشت ]

[ فکر نوشت ]

[ دیگر نوشت ]

[ روز نوشت ]

[ نوروز نوشت ]

[ از آدم‌ها ]

[ ویکند نوشت ]

[ داستان نوشت ]

[ ابوی ]

[ انحناهای عاشقانه ]

[ خاطرات بدون مرز ]

[ فیلم نوشت ]



Archive

December 2004
April 2006
August 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 2012
October 2012
November 2012
January 2013
April 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
January 2014
February 2014
March 2014
September 2014
December 2014
October 2016
November 2017
March 2018
December 2018


Masoudeh@gmail.com