16 December 2008

 سلام برف


توی این آفیس هر چه ندارم یک ویوی خوب دارم به روبرو. یک پنجره‌ی بلند جلویم نشسته با زیادتا کاج دراز و سبز. و آسمان معلوم است. مزیت بزرگی‌ست که‌ آسمان معلوم است. خیلی خوب است. انقدر خوب‌ است که نمی‌توانم رد کنم این خط را و بروم خط بعدی تا واقعا باورتان بشود چقدر خوب است که پنجره‌ای داشته باشید و آن پنجره حتی با این‌که میله‌دار باشد آسمان را نشانت دهد و کاج‌ها را. و امروز من تمامش Shtrelitz گوش می‌کنم و رقص برف‌ها را نگاه می‌کنم در این عمود باز به جلویم رو به آسمان و کاج‌ها.
+
صبح یک عالمه کلاغ دیدم. یک عالمه کلاغ از طلوع می‌رفتند به سمت غروب. من ایستاده‌بودم تا ماشین پیدا کنم. یخ زده بودم و به پالتوی مسخره‌ای که جیب ندارد فحش می‌دادم. چشمم رفت به کلاغ‌ها می‌خواستم یکی را پیدا کنم بگویم امروز برف می‌آید. می‌توانم بهت قول بدهم که امروز برف می‌آید. ولی کسی نبود آن اطراف. به خودم گفتم امروز برف می‌آید مس! قول می‌دهم.
+
حواسم نبود. داشتم گودر می‌خواندم و هی سوییچ می‌کردم بین لینوکس و ویندوز. هی از این طرف به آن طرف. از این مطلب به آن یکی. با سنجی چت می‌کردم و داشت از رفتنش به دماوند می‌گفت از دامنه‌ی شمالی و سنگی که برایم آورده. از گوگردهایی که می‌آمدند بالا. از بابای نازنینش می‌گفت که دم رفتن ام.پی.فور و موبایل و مابقی را از توی کوله‌اش برداشته تا فقط برود و ببیند و خودش باشد آن‌جا، خود ِ بی‌ثبتش برای دیدن نه برای تعریف‌کردن. از برف‌های آن‌جا می‌گفت و از گریه‌های بلند بلندش روی قله از «من این‌جا»هایم اش که دور زده بود و گفته‌بود و همه نگاهش کرده بودند. از گربه‌های وحشی که ترسیده‌بوده‌شان. از بچه‌های تیم‌ می‌گفت که چه همه خوب بوده‌اند و به افتخارش صعود کرده‌اند تا قله. که از دامنه‌ی شمالی رفته‌اند همگی. همین وقت‌ها بود که رفیقی اس ام اس زد برف میاد. و من دیدم برف‌هایی را که می‌رقصیدند پشت پنجره. دلم خواست که کسی ندیده باشد و مشغول خودش باشد و شانه‌ کردن موهایش. مشغول نوشتن و ورق زدن. مشغول چای خوردن و زمزمه‌کردن. خوابیده باشد و پشتش به پنجره باشد که من هم زنگ بزنم، اس ام اس بزنم. صدایش بزنم بگویم برف میاد و او رو بچرخاند و رقص برف ببیند و برف ببیند و رقص برف ببیند. اس ام اس زدم به همان رفیق که چه برف رقصنده‌ای هم هست.
+
در شب‌هایی این‌جوری باید دنبال جایی گشت که شلوغ نباشد، کسی عجله‌ای نداشته باشد و قشنگ‌ترینش این‌ست که یکی بیاید بپرسدت: برفبازخان! بگو ببينم امشب كجا مي‌شه رفت پياده‌روي ملايم خوش‌حال كرد؟ و تو بگویی برود ولیعصر، برود کاشانک، برود نیاوران، برود کرج، برود قهقرا پیدا کند. برود زمستان را سلام کند، برف را با این قدم‌های برفی. برود و تو در حسرت تمام راه‌هایی که قرارست برود بمانی و بدانی که باید بوسید دست این جنس آدم‌ها را که بلدند چطوری زمستان را خوش‌آمد کنند.
+
بنشینی آرزو کنی که همه‌جا از این رقص‌های برفی ِ امروزی بیاید. بیاید تا فردا، تا شب، بخوانی توی همه‌ی وبلاگ‌ها این نگاه‌ها را. که ببینی کی، کجا، چطوری حظ کرده. چقدر پیاده رفته. چطور زمستان جا کرده خودش را توی دلش با همین شیطنت‌های پفکی ِ‌ برف‌های اولش. بنشینی آرزو کنی تا یکی نیاید از «سلام برف» روی جی‌تاکت بپرسد «برف کو؟» دلت بخواهد همه این رقص را ببینند. نه این‌جا که هر جا. همه‌ي شهرها، کشورها، تمدن‌ها. زمان‌ها. همه‌شان بایستند و این آهنگ را بشنوند و برف‌های شیطان امروز را دنبال کنند.
+
من نشسته‌ام حالا با خودم فکر می‌کنم آدم باید خیلی خوشبخت باشد یکی را داشته‌باشد تا آمدن برف را بهش خبر دهد و باید خیلی خوشبخت‌تر باشد تا خودش سرش را برگرداند به آسمان و تعجب کند از برفی که می‌آید و آرنجش را بزند به بغل‌دستی چه حتی پیرمد چرتیده‌ای باشد؛ که هی! ببین برف و او یک دلت خوشست نثارت کند و بخوابد و در خوابش رقص برف ببیند و بی‌که تو ببینی ذوق کند.

پسا.ن: یادش به خیر برف‌بازی

Labels:




Today's Pic





About me

I am not what I post, My posts are not me. I am Someone wondering around, writing whatever worth remembering.




Lables

[ کوتاه نوشت ]

[ شعر نوشت ]

[ فکر نوشت ]

[ دیگر نوشت ]

[ روز نوشت ]

[ نوروز نوشت ]

[ از آدم‌ها ]

[ ویکند نوشت ]

[ داستان نوشت ]

[ ابوی ]

[ انحناهای عاشقانه ]

[ خاطرات بدون مرز ]

[ فیلم نوشت ]



Archive

December 2004
April 2006
August 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 2012
October 2012
November 2012
January 2013
April 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
January 2014
February 2014
March 2014
September 2014
December 2014
October 2016
November 2017
March 2018
December 2018


Masoudeh@gmail.com