15 August 2010

 برای کسی که به مقام عظمی دچار است؛ رمضان یعنی توهم


حتی من هم، منی که همه‌ی این‌ سال‌ها ماه رمضان را دوست داشته‌ام می‌توانم ازش متنفر شوم. منی که به همه‌ی ادیان بر حسب ایدئولوژی‌شان احترام گذاشته‌ام، خدا را بیش از حد نیاز قبول دارم و پیامبرانش را [آن‌طور که ترجیح خودم است] دوست دارم هم می‌تواند حالم از این ماه به هم بخورد. می‌توانم عصبانی و کفری شوم وقتی باد ِ در غبغب رییس حراست را می‌بینم که از پس سهل‌ترین کار بشری برآمده و یک صبح تا شب آخورش را با کاه و جو پر نکرده تا این‌بار غیر از شکم و زیرشکمش به آن کنه ِ درونی‌اش غذا برساند. جایی که دست ِ‌من و تو تا قدرتی در دست‌مان نباشد به مالش‌ دادنش نمی‌رسد. آقا نیشش باز است. چاقی ِ کثافت و منیت توی نسوجش رسوخ کرده. می‌خندد، مغرورانه و متکبرانه، حساب بنده‌ی مومن باز کرده روی خودش. حوری نوشته‌اند به نامش. نفس روح‌القدسی دمیده شده در نایش، که چه؟ که هر چه می‌کند تا سال بعد از الهام الهی باشد. که ما باز نفهمان عالم شویم پیش چشم برزخ‌بین حاج‌آقا و ایشان ما را به سلابه‌ی دین مریض و کثیف و دست و پازن خویش به مسلخ بازجویی بکشد. یکی نیست بگوید این دینی که برداشته‌ای سنگش را به سینه می‌زنی وقتی شده اسباب امرار معاشت دیگر چه فرقی هست بین تو و آن کاباره‌ای؟ قرآن می‌خواند و هر چه "یا ایهاالمومنین" است به خودش می‌گیرد. ایمان! یکی حالی‌شان کند بوی کثافت دهانت توی دماغ من از ایمان نیست حاج آقا. از تا خرخره خوردن سحرت است که یک وقت نیم سیر ازت کم نشود خدای نکرده، از انانیت و تکبرت است که این شانزده ساعت خاک بر سر دو دستی تقدیمت می‌کند به خاطر اراده‌ی محکم و عظم راسخ و خداشناسی‌ات.
 حالم به هم می‌خورد از صدای هیچ‌وقت درنیامده از بلندگو که حالا به ناز می‌گوید نماز جماعت توی طبقه‌ی چندم. و حتی از شنیدن ربط نماز و درصد کارانه‌ها در لابلای همهمه‌ی خیل عظیم روزه‌داران و نمازگزاران جلوی آسانسور. حال به هم زن است وقتی دین می‌شود مایه‌ی فخرفروشی که ‌آن آقا دستش را به جیبش بکند و به امثال منی که دست تمنا پیش او گویی دراز کرده‌ایم به نیت خدمت به خلق اطعام کند. که چی؟ هوسش را نه از لذت خوردن، پر کردن ِ‌این طویله‌ی انسانی که این بار با ایستادن بر فراز گه‌های تلمبار شده‌ به رخ بکشد. ایشان بلندترند. دست‌شان توی جیب‌شان است. جیب‌شان چاق است. نفس‌شان حق است. خدا خیرشان دهد. طاعات و عباداتشان قبول.



Today's Pic





About me

I am not what I post, My posts are not me. I am Someone wondering around, writing whatever worth remembering.




Lables

[ کوتاه نوشت ]

[ شعر نوشت ]

[ فکر نوشت ]

[ دیگر نوشت ]

[ روز نوشت ]

[ نوروز نوشت ]

[ از آدم‌ها ]

[ ویکند نوشت ]

[ داستان نوشت ]

[ ابوی ]

[ انحناهای عاشقانه ]

[ خاطرات بدون مرز ]

[ فیلم نوشت ]



Archive

December 2004
April 2006
August 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 2012
October 2012
November 2012
January 2013
April 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
January 2014
February 2014
March 2014
September 2014
December 2014
October 2016
November 2017
March 2018
December 2018


Masoudeh@gmail.com