پيش نوشت : آنچه مرا ترغيب به نوشتن در ادامه كرد ، نه ادامه بحث بود بل اشاره امير پويان شيوا به بودريار بود كه مرا بر آن داشت باز در گوشه و كنار ذهنم گذري بر اين فيلسوف باهوش و صاحب ايده فرانسوي بيندازم، در اصل اين ادامه بحث نيست ديد كلي به رسانه و نظريات بودريار است .
براي كساني كه مي خواهند بحث را دنبال كنند :
پيش بحث:
1. هرجا تصویری هست، اخلاق نیست ـ امیرپویان شیوا
2.اضطرابِ عکّاس اخلاقگرا (یا «عکّاس چشمهایش را نمیبندد») - ساسان م. ک. عاصی
3.اخلاقِ عکس - امیرپویان شیوا
4.انهدام تصویر بی انسان / انهدام انسان بی تصویر - نگین احتسابیان
5.کل به جزء – مسعوده هاشمي
6.تصاوير پارادوكسيكال –امير پويان شيوا
ژان بودريار فيلسوف و جامعه شناس فرانسوي از سويي وارث تفكرات ماركسيستي است و از سوي ديگر با الهام از نظريات لوهان در زمينه رسانه نظريات منحصر به فردي را ارئه داده است .در تعريف تفكر پست مدرنيسم كه تمام زواياي زندگي انسان را تحت تاثير قرار داده، رسانه تاثيري دو چندان يافته است .تفكر پست مدرنيست در اين تفكر كه رسانه ها بازتاب واقعيت هستند تزلزل ايجاد مي كند ، و اين مفهوم را تقويت مي كند كه آنچه ما واقعيت مي پنداريم نوعي از نگرش يك رسانه به آن موضوع است ، در اين ژانر ابژه تبديل به سوژه مي شود ، مي توان اين طور بيان كرد كه به تعداد شبكه هاي موجود و تصوير ها مي توان واقعيت را به اشكال مختلف ديد .شبكه ها در نوع پسا مدرني بيش از وظيفه انتقال پيام وظيفه چگونگي را بر عهده دارند و حال ديگر رسانه همان انتقال پيام نيست كه تعيين كننده نوع و نحوه آن است .
آنچه بودريار در زمينه رسانه به آن اشاره دارد مفهوم واقعيت مجازي است .او مدعي شد ما در عصر Simulations هستيم و جهان را يك Hyper Reality معرفي مي كند .او جهان واقعي را جهان مجازي معرفي مي كند و معتقد است جامعه از مرحله Metallurgic به مرحله Simulation رسيده است .اين نوع نگرش به نشانه ها تفاوت آشكار واقعيت وو نشانه را از ميان بر مي دارد .به ديد بودريار در رسا نه ها تصوير واقعي و سرگرمي در هم ريخته و تصوير واقعيت را هويتي مجازي بخشيده تا آنجا كه اخبار سياسي نيز به مثابه تفريح و سرگرمي است و ماجراهاي واقعي و جنگ و كشتار به نمايشنامه هاي ملودرام يا تراژيك تبديل شده است .و اين به هم پيوستگي فرهنگ و سياست و تفريح تا جايي پيش مي رود كه Infotanement پديد مي آيد . كه تركيب information و infotanement است .در اين حال مرز بين تمام واقعيات به هم مي ريزد و نمي توان حدودي آشكار براي آن در نظر گرفت .
بودريار در زمينه جنگ در خليج فارس نيز همه چيز را به ديده ترديد مي نگرد و آنها را نمادي از تجسم مي خواند و اين سوال را در اذهان بر مي انگيزد كه جنگ خليج فارس يا جنگ رسانه ؟ همينطور در روند 11 سپتامبر نيز موضع مشابهي را اتخاذ مي كند و سعي در نشان دادن اين نكته داردكه آنچه بيش از 11 سپتامبر خشونت آميز است سعي ايالات متحده در اعمال ديدگاههاي خود بر جهانيان از طريق رسانه است .جهاني شدن درست مانند استعمار از طريق زور پيش مي رود و اگرچه آمريكا افغانستان را براي مبارزه با تروريسم بمباران مي كند، غافل ازين است كه افغانستان وطن تروريسم نيست يا گوشهايش را به سوي ديگري چرخانده (!).قربانيان جهاني شدن به مراتب بيشتر از كساني است كه از آن بهره مي برند و اگر اين آزادي در پي جهاني شدن به دست گروهي برسد مدتي بعد آنرا دفع خواهند كرد .
اين نتيجه جهاني شدن امريكايي است كه بر مردم جهان تسلط مي يابد و آزادي آمريكايي را فرياد مي زند ، در جنگ خليج ، ويتنام و و و صحنه ها و فجايعي از امريكا و جود داشت كه با سكوت رسانه ها و يا ناديده گرفتنشان روبرو شد ، اينجا واقعا معناي مسلم دنياي Simulations براي من نمود پيدا مي كند .
محوري ترين كتاب بودريار "مبادله نمادين و مرگ" است ولي آنچه مرا از آثار او بيشتر جذب مب كند نوع تفسيرش از ايالات متحده با كتابي تحت نام " آمريكا " است . جالب اينكه در روند انتشار اين كتاب نيز هيچ يك از ناشران آمريكايي حاضر به چاپ آن نشدند تا بعدها توسط يك ناشر انگليسي اين كتاب به چاپ رسيد .او آمريكا را نوعي Utopia مي بيند و آنرا با عنوان "نه رويا نه واقعيت "تفسير مي كند در كتابش چنين مي نويسد :" در اينجا از هرگونه ژرفايى نجات مى يابيد ، يك جور بى طرفى برجسته، متغير و سطحى، چالشى در برابر معنا و ژرفا، در برابر طبيعت و فرهنگ، نوعى فضاى متورم بيرونى، بى هيچ مبدأيى، بى هيچ نقطه مرجعى"
بودريار دنيا را نشانه اي از واقيت انگار مي كند و آمريكا را نمودي از ديزني لند مي داند كه در آن هرچيز قبل از وقوع در رسانه تجربه شده اند در كتابش مي خوانيم كه هنگامي كه سوار ماشين مي شويد خود را بازيگر فيلم مي پنداريد كه در اين صحنه بازي مي كنيد آنجا همه چيز آرماني است ; خيا بانهاي تميز ، ترافيك آرام ، فرهنگ طرح ريزي شده و ...
او اين كشور را "پايان" مي بيند چرا كه آرمانها در آن به تحقق پيوسته اند .
بودريار از "زندگي كردن تله ويزيون و تله ويزيوني كردن زندگي" سخن مي گويد او دال و مدلول را هر دو به يك ميزان درگير در اين گرداب نشانه و شبيه سازي مي داند . تله ويزيون به ديد او همان نقشي را كه سلولهاي بنيادين در بدن دارند براي خانواده ايفا مي كند .كه آنها آزادانه تسليمش مي شوند .
او كه جهان جديد را حهاني Simulated (شبيه سازي شده) مي داند ، معاني را در اين روند دچار يك Hyper Reality تلقي مي كند ودر آخر آنچه بودريار در تبديل ابژه به سوژه بيان مي كند در چهار مرحله صورت مي گيرد :
1. بازتاب واقعيت پايه و اوليه
2. تحريف واقيت پايه و اوليه
3.غياب واقيت پايه و اوليه
4. هيچ ربطي به واقعيت پايه و اوليه ندارد كه اين هنجار همان Simulation مورد نظر بودريار است و به عبارتي مي توان گفت جايگزيني سوژه به جاي ابژه.
+
آنچه بيش از پيش ذهن مرا درگير خود كرده هويت مستقل رسانه به عنوان يكي از وجوه مثلث ارتباط است ، پيام دهنده - پيام گيرنده و رسانه . رسانه چنان شخصيتي بروني پيدا كرده كه خود به عنوان ضلعي ازين مثلث مستقل شده و كاراكتر خود را ايفا مي كند ، معنايي به پيام مي دهد يا معنايي را از آن مي گيرد ، نمي توان تاثير دهنده پيام را در نظر نگرفت ولي آنچه رسانه در اين عصر بر روي پيام انجام مي دهد آنرا از واقعيت تبديل به يك واقعيت مجازي بودريار مي نمايد .
جدا از بودريار كه در بالا تفكراتش و نوع نگرشش به رسانه مرور شد ، تعبيير من از رسانه موجودي نابالغ است كه ناخواسته زاييده شده و در ابندا شور بسياري ايجاد كرده و حال بعد از سالها جسم اين كودك است كه رشد مي كند و همه جا را در سيطره خود مي گيرد ، اثري از بلوغ در اين اندام جهان گستر آن ديده نمي شود . واقعيات را مي گيرد به نشا نه هايي كه نه واقعيتند نه تصوير تبديل مي كند و ما را در دنيايي از تصاوير شبيه سازي شده قرار مي دهد . گويي تا چيزي در تله ويزيون اتفاق نيافتاده باشد نمي تواند در محيط واقعي كه حالا ديگر زياد هم واقعي نيست رخ بدهد . حالا همه چيز تابعي شده از بعدي تله بيسي كه بيننده را به مقايسه هر چه به چشم مي بيند با آنچه در صفحه مي بيند مي اندازد و تفاوتي ميان ابژه ها و سوژه ها نمي تواند قائل شود .
در اين گرداب گمشتي آنچه رسانه به دنبال آن است آشكارا نمود ندارد ، زير لايه هايي پنهان از تلاش براي نشان دادن چيزهايي است كه بيسشان تغيير كرده و روي ديگري يافته اند . اين رسانه است كه در صحنه هاي جنگ فقط رنج و درد را نشان مي دهد و كمتر در پي نيات مي گردد با ديدي مخروب كننده ذهن را از اصل دور و به فرع مي چرخاند
+
مرسي به خاطر اشاره پويان به بودريارو مفاهيم به غايت راديكالش كه ذهنمان را به ياد او آورد باز هم حرف بود اگر وقت مي كذاشت .
+
مبحثي راچند وقت پيش در رابطه جايگزيني رسانه با روشنفكر يا بالعكس مي خواندم ، حالا كه بحث به رسانه رسيده ادامه آن نيز خالي از لطف نيست . گرچه درست هم از منابعش آگاه نيستم
Labels: فكر نوشت