حرفهای آخر هفتهمقدمهای اندر باب: اسمش را گویا باید عوض کنیم بگذاریم حرفهای سه آخر هفته یا مثلن حرفهای آخر ماه ! انی وی حرفهایمان حرفهای آخر هفتهمان است. لزومی هم ندارد که هر هفته حرف بزنیم. هوم؟ [این یک سلف توجیهیستیست] - اعتراف میکنم ما ثبات روحیه نداریم، یعنی یکجاهایی هست که تمام آن چیز را که حس میکنیم دک میکنیم. ولی بیس را ثابت گرفتهایم. این پس زدن و پیش کشیدنها فعلن برایمان این را ثابت کرده که هیچ چیز آنقدر برایمان «آنی» نیست. یا لا اقل به آن اندازه آنی نیست که پیش ازین فکر میکردیم
- اعتراف میکنم کمتر از آن مقداری تمرکز داریم که بتوانیم به راحتی درس بخوانیم. فکرمان پی شیطنتهای خود بالا و پایین میرود ما هم دنبالش که میرویم خودمان هم گم میشویم.
- اعتراف میکنم دوست داریم که دوستمان بدارند. ولی دوست نداریم از روی دلسوزی دوست داشتنی در کار باشد.
- اعتراف میکنم این دالان مکانی بود برایم برای صرف وقتهای تنهاییم، برای حرف زدن، بدو بیراه گفتن، خندیدن... شاید بعدن عوض شد ولی در کل توی این تاریکی، تاریکی وجودم گم میشد. حالا که کمتر میآیم و میروم دلیل بر تاریک نبودن است. همینجا برای مسببانش قاصدکهای سرشار از زندگی میفرستم...
- اعتراف میکنم این که در بالا پایینهای زندگی فرکانس حرفها و احساسات آدم تغییر کند زیاد عجیب هم نیست. ولی اینکه الان اعتراف می کنم به این راحتیها هم نیست که تمام زندگی و حرفهایمان زیرو رو شود یک حقیقت است.
- اعتراف میکنم خوابیدن و خواباندن هردویش برایمان لذتبخش است هر دویش البته آرام ...
- دردو دلهای خودمانی آخر هفته:
- نمیدانیم چه کوفتیست ولی از آنهایی که توی سیصد و شصتشان فید میگذارند تا فقط بیایند آن بالا و قیافهشان را مجبوری ببینی زیاد خوشمان نمیآید.
- هوای سردی شده... امروز یک کرسی چپاندیم توی اتاقمان. به همان سبک و سیاق قدیم. دو تا پشتی و میز و پتو و .... مثلن ما درس میخوانیم !حواستان که هست؟
- به علت سیاسی بودن حذف شد.
- منطق افراد برای خودشان دقیقن همان تعبیری را که برای بقیه دارد ندارد. مثلن ابویمان به خاطر پدر بودنش منطق پدرانه دارد که فلان کار درست است و آن یکی غلط. من آنها را طور دیگر تعبیر میکنم . جز قوانین ریاضیات هیچ چیزی مطلق نیست.
- سنجی خودش قرار میگذارد، خودش کنسل میکند، خودش میپیچد... حواسش که هست؟
- همیشه گفتهام که از کل کل متنفرم انگار که صاف سقوط کند توی سرم، همین سیستم مزخرف داشت زندگیمان را به باد میداد. از بالای همین تریبون اعلام میکنم سوء تفاهم شده!
- کلی درس برای همین امروزمان مانده که نخواندیم و تستهایی که نزدهایم. و قبولهایی که نخواهیم شد. ولی نشستهایم اینجا پای اختلاط را باز کردهایم. بیایید کمی حرف بزنیم. حرفهایتان را بنویسید تا ما هم بخوانیم. «که چی؟» هم سرو تهش نگذارید. جوابش را همین الان میگویم به خاطر آدم بودن، به خاطر با هم بودن، به خاطر دوست بودن بگذارید که حرفهایمان جایی زده شوند. که لااقل باورمان بشود تنها نیستیم.
- جایی باید باشد که بدون هیچ ملاحظهای خودمان باشیم. کسی باید باشد که بدون پردهای بتوان خود بود. من بود. غیر از من بودن در تنهایی.
- توصیه میکنم نه اینکه بگویم راه مهم نیست ولی حواستان به همسفرها بیشتر باشد.
- توصیه میکنم گاهی بالا بروید از خودتان از دور و برتان، نگاه کنید به دستهایی که باز است تا شما را به آغوش بکشد. کم که نیست لابد.
- توصیه میکنم اگر قرار هم هست بازی کنید همبازیتان را صادقانه از بازیتان آگاه کنید. نگذارید که تنهایی بخندید.
- توصیه میکنم گاه گاهی به خودتان توی آینه نگاه کنید، فقط برای اینکه باورتان شود این تن ِ عاریه دمی بعد از دست میرود.
- توصیه میکنم چنان دوست بدارید که دوست داشتن به شما حسادت کند. پی برد و باخت نباشید. چیزها را در ذات بخواهید؛ در کنه. بدون ماشین حسابهایی که قرارست پنهان کنید.
- توصیه میکنم نگویید بیست و سه سال دارم بگویید آن بیست و سه سال را دیگر ندارم.
- توصیه میکنم به حساب تفنن هم که شده با شخصیت و وقارتان بازی نکنید. حواستان به دهانتان وقتی باز میشود باشید. نگذارید این بازی کلمات این دم-لذتها تمام بودنتان را به باد دهد.
- آرزو میکنم بعضیها کمی باادب باشند.[بعله با همان شماییم!کی و کجا و چطور نکن!]
- آرزو میکنم فرداهایمان در حسرت اینروزها نباشد و در افسوس. ما آرزو داریم که دستهایی که بازند برای آغوش گرفتنمان نه دور شود نه بسته.
- آرزو میکنم طعم خوش لحظهها را بی هیچ واسطهای حس کنید. آروز میکنم نگرانی برای فرداها و افسوس گذشتهها چادر سیاهی نیافکند روی خوشیها و خندههای از ته دلتان.
- آرزو میکنم سوء تفاهمها و بچهبازیها سببی نشود برای فراموش کردن هر آنچه دلخوش کننده است. یادمان باشد زندگی سختتر و سهلتر ازین است که دیده میشود. با مشت باید نگهش دارید و با یک تلنگر هر آنچه داشتهاید از دست میدهید.
سیستم عامل - تنن بام
سیستم عامل - سیلبرشاتز
سیستم عامل - مقسمی
پیش گفتش یک تشکر مبسوط است از دوستمان. ما لذت بردیم شما هم ببرید. دو جا آپلود کردیم از ترس این فیلترینگ. از هرجا توانستید دانلود کنید.
- تهماندهی حرفهای آخر هفته:
- نمیدانیم تمام آن حرفهایی که این مدت میخواستیم بزنیم و نزدیم را زدیم یا نه. ولی خب همینها باشد برای ترک نکردن عادت ...
- آسمان بالای سرمان بزرگ است. همهاش به هیچ کداممان و همهمان تعلق دارد. مرز قرمزی بین آسمان من و تو نیست. تمامش در عین مال من بودن مال دیگری هم هست. بگذارید زندگیتان چون آسمان برای شما و برای غیر از شما باشد.
- نوشتن هم بلایی شده این روزها. چرا نمیتوانیم راحت بنویسیم را نمیدانیم.
- رفقا زدهاند در کار خواندن و اینها، ما هم که مدپرست. آقا داریم کم میآوریم ها !همین دکامایای خودمان چنان چمبره زده روی کتابها مگر میشود بلندش کرد!
- این روزها سیستر کوچیکه میرود مدرسه، سیستر وسطیه دانشگاه و ابوی جان نشستهاند توی خانه و مثنوی میخوانند. آن هم با صدای بلند. بازنشستگی هم آنقدرها بد نیست. بدجوری زندگیست.
- میترسیم، میترسیم از عشقهایی که از دست میروند. دلمان پایان هندی میخواهد. هرچقدر هم که ضایع باشد.
- دلمان لذت ثانیهها را میخواهد، پیاده، با یک دوست توی روزهای سرد پاییزی، دلمان میخواهد سرد باشد و برگها زیر پایمان آواز بخوانند. بعضیها هم از آن بالا برقصند و بیایند پایین، چه فرقی میکند.
Labels: ويكند نوشت