حرفهای آخر هفته:مقدمهای اندر باب: عروض شرمندگی داریم خدمت خودمان، وبلاگمان، دوستانمان، خوانندگانمان (جو خودباحال بینی را داشته باشید). گمانمان سه هفتهای میشود که ننوشتیم حرفهای نه چندان گهربار آخر هفتهمان را. به هر حال غیر از چیزهایی که هست و در طی حرفهایمان خواهیم گفت باید بگوییم ازین رکود وبلاگی زیاد هم راضی نیستیم.- اعتراف میکنم ما کلن آدم دودره باز و حسود و بدجنسی هستیم. والسلام.
- اعتراف میکنم به این واقعیت که همه چیز با هم قابل داشتن نیست ایمان دارم. همه چیز در تعادلی نه چندان پایدار در حال اجراست. به هر حال چیزی که هست وزنهی شادیهای آدم هرجا سنگینتر باشد آنجا جای خوبی برای اطراق کردن است.
- اعتراف میکنم ننوشتنمان به معنای نداشتن حرف نیست. اعتراف میکنم گاهی به قصد نمینویسیم و نانوشتههایمان را برای کسی میگوییم تا شاید گوشی باشد که بشنود داستانهایی که اینبار داستان وار نمیآیند. شاید موجی باشند از دلی بر دلی.
- اعتراف میکنم هیجانانگیز بود دیدن دوستی قدیمی در شهری که فکر نمیکردیم خبر چندانی در آن باشد.
- اعتراف میکنم حالمان کم کم دارد از هرچی دامبولی دیمبول است به هم میخورد. شور شده ها !
- اعتراف میکنم از دست بعضی آدمها و رفتارهایشان به شدت حرص میخوریم. هرچه ندارید شرف داشته باشید. کجا را میخواهید بگیرید اگر شرفتان را بر باد دهید؟
- اعتراف میکنم [...]
- اعتراف میکنم بعضی وقتها واقعن حس میکنیم حقمان است یک گلدانی توی سرمان خرد شود.
- درد و دلهای خودمانی آخر هفته:
- راستش دلمان برای وبلاگ و وبلاگ گردی و وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی تنگ میشود. از وقتی این بلاگ رولینگ تعطیل شده گویا زندگی وبلاگی ما هم تعطیل شده.
- همیشه دلمان میخواست یک روزی باشد که برگردم به عقب و بخوانم چیزهایی که نوشتهام را. فکر میکنید حالا وقتش رسیده که برگردم و از نوشتن خداحافظی کنم؟
- آدم باید خیلی خر باشد که خودش دو دستی خودش را پرت کند توی چاه. خب مثلن در مورد لباس و کفش و الخ میتواند خالی ببندید به راحتی. آن وقت نه کسی مینشیند و ناخنهایش را میجود نه آن یکی حرص میخورد. ولی خب ما خریم چکارش میشود کرد؟
- شده در داشتنتان احساس نداشتن کنید؟ شده که بترسید؟ شده در بودن کسی دلتان برایش تنگ بشود؟
- مهندس دکامایا رفتهاند به سواحل جنوبی ماندهایم این چند روز چه کنیم بدون ایشان.
- دلمان برای همهتان تنگ شده. انقدر که گاهی افسوس آن روزهای پر شور وبلاگی را میخوریم. حالا شاید برای شما هنوز هم پر شور باشد. ولی ما که نیستیم سنجی هم که نیست آزموسیس که فرکانس را جدن کم کرده، بقیه هم که یا نمینوسیند یا وبلاگهایشان برایمان فیلتر است میرویم و نمیشود کامنت بگذازیم. پرشینبلاگ هم که بالکل تعطیل است. آقا یکی بگوید ما چه گلی بگیریم به این سر کچلمان؟
- هرچقدر هم کسی را دوست دارید بگردید دنبال کسی که دوست داشتنتان را کامل کند. جان شما یکطرفه کسی راه به جایی نمی برد.
- توصیه میکنم زیاد هم به بچهها رو ندهید. آن وقت ولتان نمیکنند. توی مهمانی بدبخت میشوید.
- توصیه میکنم رانندگی را بازی بگیرید. به هر ماشینی دلتان خواست راه بدهید به هر کسی خوشتان نیامد راه ندهید. اصلن زندگی را بازی کنید. چکاریست هی فرت و فورت حرص این دو روز را میخورید.
- توصیه میکنم از گذشتهتان فرار نکنید. به هر حال چه خوب و چه بد جزئی بوده از زندگیتان. کسانی را که شما را با گذشتهتان قضاوت میکنند فراموش کنید. کسانی که ضعفهایتان را به رختان میکشند دور بیندازید. دوستیهایی را برای یک عمر نگه دارید که بیشتر از هرچیزی بتوانید خودتان باشید. بدون اضافه و کمی، بدون ترسی برای وانمود کردن یا حتی برای گفتن چیزهایی که باید گفت.
- توصیه میکنم موقع رقصیدنهای بپر بپری از جمله آن لزگی حواستان به پای نفرات ایستاده آن دور و بر باشد.
- توصیه میکنم فراموش نکنید که زندگی جز چرخشهای دایره وار نیست. تعلل نکنید تا سیصد و شصت درجهی بعدی. تعلل هم کردید نگران نباشید بالاخره این سیصد و شصت درجه طی میشود.
- توصیه میکنم دروغ نگویید. هر راستی را هم نگویید ولی سیلابس گفتههایتان در یک دوستی بیش از نگفتههایتان باشد.
- آرزو میکنم دوست نازنینم شیوا خوشبخت باشد.
- آرزو میکنم خودخواه نباشم. آرزو میکنم بتوانم خوشبختی دوستانم را چه از دور و چه از نزدیک ستایش کنم و برایشان چیزهای خوب بخواهم. همهی دوستانم !!!
- آرزو میکنم آرامشی در دلهای همهتان بیفتد از نوع آرامشی که من اکنون دارم. آرزو میکنم برایتان در دنیا چیزی جز چیزهایی که مایهی آرامشتان است مهم نباشد. آرزو میکنم زندگی کلش برایتان لذت باشد. [و این لابد نفی نگرانی و دلتنگی نیست. میدانید که گاهی نگران شدن برای کسی خودش عین خوشبختیست. در کل تعلق داشتن به چیزی، جایی، کسی مایهی خوشیست.]
- آرزو میکنم مهندس دکامایای ما کمی مرام داشته باشد از اول دل ما را نشکند که بوق هم برایمان نمیآورد.
- آرزو میکنم دلهایی که از دستم ناراحتند بدانند که قصدمان شکستن کسی یا چیزی نبوده. پنج دقیقه است نشستیم نگاه میکنیم که چه بگوییم میبینیم ما التیام دادن بلد نیستیم ... این است که بزرگی کنید فقط ببخشید.
- آرزو میکنم اگر قرار هم باشد چیز خوبی تمام شود خوب تمام شود.
خب این آهنگ را گوش کنید دیگر !
- تهماندهی حرفهای آخر هفته:
- گاهی لبخند میزنیم، به روی خودمان نمیآوریم. ادا هم شاید درمیآوریم. ولی نمیدانم چرا انقدر تابلو میشویم این کارها را میکنیم. بعد خب چطورست میفهمند که ما شاکی هستیم؟
- خیلی بد است آدم به مویی وصل باشد. با یک نهیب سقوط کند [بدون شرح]
- گاهی اگر تکرار کس دیگری باشید چکار میکنید؟ شاید نوعی ترس باشد. نوعی دلهره که نکند اینی که منم من ِ من نباشد.
- تاریخ را که میبینم از پایان خودم ترسم میگیرد. کجا تمام میشویم؟ نه تاریخ باستان و ایران و ... تاریخ زندگیهای خودم و اطرافیانم. تنها چیزی که من را از گذشته میترساند ترس از تکرار سرانجام است.
- وقتی چیزی، کسی، نوعی را دوست داری، در هر شرایطی که باشی دوستش داری. چون و چرایی ندارد. حتی اگر بدانی قرارست خیلی سخت باشد بعد خب لابد سختیش را هم دوست داری.
- زندگی را بازی ببینید. یک شوخی. نه چندان جدیست که برایش اخم کنید نه آن قدر بانمک که قهقهه بزنید. فقط لبخند بزنید و رد شوید. هیچ مشکلی هرچقدر هم بزرگ به اندازه ی لبخند شما جدی نیست.
- شبها میایستیم دم پنجرهی نارنجی و ماه را نگاه میکنیم. صدای باد را میشنویم که لای برگهای باغ میرزا میپیچد. به نظرتان آسمان پایین نیامده این چند وقت؟
- صدا هم موهبت بزگیست. تلفن هم همینطور. بهش فکر کرده بودید؟
- میدانید که من یک کفشدوزک آبی هم برای تولدم کادو گرفتم؟
- قرار بود داستان بنویسیم ها !یادتان هست؟
- خیلی چیزهای دیگر هم باید بنویسیم از فوق و باشگاه و زندگی و چیزهای دیگر ولی فعلن مجالش نیست. باشد برای بعد. بیشتر خواهیم نوشت اگر قرار شد که هنوز وبلاگ نویس بمانیم.
Labels: ويكند نوشت