حرفهاي آخر هفته
- اعتراف مي كنم يكي از چيزهايي كه خيلي بد است و در خيلي از دوستانم هم مي بينم اينست كه با هر كدامشان كه حرف مي زني از زندگي ناراضيند و هيچ چيز بر وفق مرادشان نيست (به قول يكي از دوستان مراد؟!! نمي شناسم ) حالا مراد نه !اسمش زياد هم فرقي ندارد اسمش را مي گذاريم مثلا - چي ؟ - سالاد الويه [واقعن حال نكرديد من چقدر خلاقم ؟] .. گم نكنيم سر نخ را . باز هم اعتراف مي كنم خيلي ناراحت مي شوم كه به هر كي زنگ مي زني منتظري ناله و زاري بشنوي . زندگي به نظر من چيز قشنگيست و قشنگ بودنش در همين فراز و نشيبهايش است اگر يك روز بخواهند از ما بگيرنش آن وقت با چنگ و دندان حفاظتش مي كنيم . به هر حال آمده اي و قرار است كه باشي و هيچ وقت هم نابود نمي شوي پس با خودت كنار بيا . مي تواند قشنگ تر ازين حرفها باشد.
- اعتراف مي كنم خيلي غرورم برايم مهم است اگر بفهمم به كسي زنگ زدم و از قصد گوشي اش را بر نداشته عمرن تاكيد مي كنم عمرن و براي سومين بار عمرن بار بعد زنگ بزنم .
- اعتراف مي كنم وجدان آسوده يكي از چيزهايي است كه برايم اهميت فراواني دارد ، تر جيح مي دهم خودم را بياندازم توي يك منجلاب ولي وجدانم آسوده باشد.
- اعتراف مي كنم اين مدت از خودم مي ترسم ، قبل تر ازين از يكي از دوستانم كلي ناراحت شده بودم كه يك چيزي را از ما پنهان كرد و بعد هم بيشتر ناراحت شدم كه بعضي آدمهاي ابله چطور مي توانند با يك نفر بازي كنند . حالا خودم از خودم مي ترسم نمي دانم چرا ولي وقتي يك چيزي را مي بينم احساس مي كنم نكند من هم اين طورم يا اگر من بودم چه مي كردم يا يعني انقدر آدمها بدند . به هر حال اعتراف مي كنم ديدن خورد شدن آدمهاي اطرافم دانه به دانه دشوارترين چيزيست كه برايم پيش مي آيد و اعتراف مي كنم مشكل ترين قسمتش اينست كه كاري از دستم بر نمي آبد.
- اعتراف مي كنم به آدمهايي كه تنفر را فرياد مي زنند شك مي كنم . قبلها گفته بودم " وقتي فرياد مي زنيم از چيزي متنفريم به خودمان اجبارانه تشر مي زنيم كه منطقش بي فايده است " و هنوز هم به همين حرفم اعتقاد دارم . همه از صفات بد بدشان مي آيد ولي اگر صفات بد نباشند صفات خوب به چشم نمي آيد ، فكر كنيم كه انسانها مجموعه اي از عملكردها هستند پيوسته و بايد با منطقش حلاجيشان كني و نخواهي كه در تنفرت بماني ،ازين ها كه بگذريم اگر قرار باشد هميشه متنفر باشي يك جايي كم مي آوري سعي كن به جاي اينكه متنفر باشي خودت باشي و آن كاري را انجام دهي كه به نظرت زيباترين است. .
- اعتراف مي كنم دوست خوب از هر چيزي توي دنيا برايم مهم تر است ، دوستي كه بداني وقتي مشكلي هم دارد اولين نفري كه خبر دار مي شود خودت هستي و حتي اگر نتواني كاري كني مي تواني گوش كني .شايد قبل ازين فكر مي كردم دوستي معنايي ندارد و تمام وظيفه ام اينست كه به ديگران كمك كنم ولي حالا احساس مي كنم دوست دارم به كساني كه دوست دارم كمك بيشتري كنم و خوشحالم كه دوستان خوبي دارم و اميدوارم كه هميشه در اطرافم باشند..
- درد دلهاي خودماني آخر هفته :
- ديگر واقعن به اين نكته كه خيلي از زير كاردر رو و تنبل شده ام ايمان آورده ام . خودم را هم مي پيچانم فكر كن !!!!!
- فكر مي كنم ساعت مفيدم در روز دو يا سه ساعت بيشتر نباشد اگر كمي بيشتر كار مي كردم هم ميتوانستم نقاشي كنم ،هم كارم را تمام كنم هم پروژه هايم را و هم كلي كار ديگر ولي مي داني [ خنده دار است !! ] فكر مي كنم خيلي زود زود پيشرفت مي كنم اگر بخواهم انقدر وقت بگذارم . [ تفكر مسخره نا چه حد !].
- بعضي خاطراتم را كه به خاطر مي آورم انگار با ناخن روي تمام بدنم زخم مي زنم . شكنجهء بديست ، كاش بعضي چيزها در يادم نماند . فراموشي نعمت بزرگيست.
- دلم مي خواست چون و چراهاي زندگي را بگذارم كنار و فقط زندگي كنم . انقدر عاقل باشم كه بدانم چون و چرايي ندارد . شايد به نظرم يك نوع بلوغ است [اگر يك نوع بي خيالي نباشد !!].
- مصرف دو بار غذاي دريايي در هفته پيشنهاد مي گردد
- از ماسك عسل و پرتقال غافل نشويد . روغن زيتون فراموش نشود .هر كسي فراموشش كند هم خيلي خل است هم به خودش خيانت كرده.
هفته پيش پرسيده بودند اين فيلمي كه گفتي چه بوده و اينها . من فكر كردم بايد ديده باشيد ،ولي فيلم قبلي فيلمي است كه 6 سال پيش قسمت قبليش ساخته شده و جريان اينست كه دو نفر همديگر را مي بينند و معلوم است نتيجه: عشق ! و قرار مي گذارند گمانم 6 ماه بعد همديگر را دوباره ببينند . در آن فيلم معلوم نمي شود چه شد و اينها .
ولي فيلم مذكور 6 سال بعد از همان ماجراست در حالي كه شخصيت مرد داستان كتابي در مورد آن روز با هم بودنشان نوشته و در پي همين نوشته آن دو هم ديگر را مي بينند . حالا هم خانم ازدواج كرده ،هم آقا و آقا يك پسر كوچك هم دارد . يك روز تمام با هم حرف مي زنند و بقيه اش را بايد ببينيد ...
به نظرم قشنگ بود البته به قول برادر اين خانم همشو توي پارك ملت گرفته بودند .
فيلم اين هفته را ننويسم بهتر است بگذاريم براي هفتهء بعد.
- جزئيات واضحات مكرر زندگي اند ، اگر ديده شوند بايد يك قسمت باشند نه يك وضعيت .
- جزء بيني كار جالبي بود ، پيشنهاد مي كنم امتحانش كنيد حتي در چهره هاي آدمها . من بنابر نقاشي گاهي مجبورم خيلي جزئي ببينم و بعضي اوقات يك جور ديگر ببينم ولي اينطور ديدن جالب است . مثلن چشمهاي پدربزرگت را ببيني كه چقدر خوابش مي آيد و چقدر سعي كرده در غياب مادربزرگ خودش را راضي نشان دهد در صورتي كه معلوم است ظله شده.
- آدمها را بايد در جزء ديد و در كل داوري كرد .
- حداقل اگر نمي تواني جبران كني ، قدر شناس باش.
- هفتهء خوبي بود .
من شنيده ام [ گوشت را بيار جلو .. هيسسسسسس !!!] گويا يك ناظر كبير غزل خدافظي خوانده . اصلن نمي دانم راست است يا دروغ ولي شايعست ديگر .
فكر كنيد چقدر تيز بيني دارد اين شايعه ، اگر راست بود كه هيچ ! جنازهء بدبخت بوگرفت اعلام كنيد برويم چالش كنيم . ولي اگر دروغ باشد تازه ذهن آدم شروع مي كند به مرورش ، بدبخت زياد هم بد نبودها . حالا كي مي خواهد بيايد جايش . كاش دروغ باشد . اي بابا .
اينست ديگر ... عجب !
دلم مي خواست چيزها را خارج از هندسهء اقليدسي ببينم . احساس مي كنم اصل چيزها يك جور ديگر است . اگر اين هندسه نبود مي شد فهميدشان ولي حالا محصور شده ايم انگار در فضا و زمان .
- ته ماندهء حرفهاي آخر هفته :
- هر كدام از ما مي تواند ابتدا و انتهاي زمين باشد . اگر ابتدايي بي گمان انتها هم هستي . فقط كافيست كمي بالاتر روي و ببيني زمين گرد است
- ، چقدر خوب است كه چيزهاي كوچك مي تواند آدم را انقدر به وجد بياورد ، يك بشقاب ماكاروني ، يك ليوان شير ، پياده روي در يك شب زمستاني ، و شنيدن صداي يك دوست .نعمت خوبيست . خيلي خوب
- آدمها به هم زنده اند ، دوستان با هم زنده اند و خنده ها در جوار هم با ارزشند.
- هميشه منتظرم تا عاشورا بشود يك سخنراني بخصوص [منظورم يك سي.دي ضبط شده است] را گوش كنم ، امسال هم مثل هر سال منتظرم . بعضي چيزها در دنيا با هيچ چيز قابل عوض كردن نيستند.
- معما را فراموش نكنيد ، با سفارت فرانسه تماس گرفتم قرار شده به برنده نشان
لژیون دونور (بالاترین مدال افتخار فرانسه) را اعطا كنند.
- صبحهاي جمعه هنوز همان
حسن خودش را دارد .
- براي يك دوست آرزوهاي خوب مي كنم و فراتر از آن ، از تهِ تهِ تهِ دل .
Labels: ويكند نوشت